بعد از شبی که تو سانتا کروز داشتیم، همهچیز عوض شد.
دیمین سعی میکرد تا وانمود کنه که هیچ اتفاقی نیفتاده ولی من نمیتونستم.
از درموندگی که تو کنترل کردن احساساتم داشتم، عصبانی بودم. من تصمیم گرفتم که ازش دوری کنم و این بهنظرم بهتر از سر و کار داشتن با این احساسات بود. من نمیخواستم که اون دوباره شاهد ضعفم باشه.
وقتی که اون بعد از صبحانه بهم زنگ زد، من طفره رفتم و وقتی که اومد من وانمود کردم که سرما خوردم تا وقتی که تسلیم شد و رفت.
سگها بیشتر از همیشه پارس میکردن. میدونستم که دارن سعی میکنن تا برم پیششون و این ناراحتم میکرد چون دلم براشون تنگ شده بود، دلم برای اونم تنگ شده بود. من فقط نمیدونستم که چطور بدون احساس ناراحتی که از نخواستنم تو وجودم بود، دورو ورش باشم.
ادامهدادن با اون، اونم فقط بهعنوان یه دوستی معمولی بهنظرم ناممکن میاومد چون من مطمئن بودم که همین الانش هم عاشقش شدم.
تو یکی از ساعات صبح، صدای اعلان موبایلم بلند شد.
دیمین: دل سگها واست تنگ شده.
چلسی: دل منم همینطور.
دیمین: کاری که داری میکنی براشون منصفانه نیست. نمیتونی بیای و فقط برای پنج دقیقه ببینیشون؟
چلسی: نمیتونم.
دیمین: فقط اونا نیستن، دل منم برات تنگ شده.
چلسی: متاسفم.
هر روز، اون درد بیشتر میشد. این دقیقا مثل تموم کردنم با اِلِک بود ولی اینبار، هیچ رابطهی عاشقانهای در کار نبود.
بعد از دو هفته، کفگیرم واقعا خورد ته دیگ.
جمعه شب و دیروقت بود و من تصمیم گرفتم تا خودم رو یه کوکتل دعوت کنم و یکی از اون رمانهای عاشقانهام رو بخونم. به این میگفتن ارگاسم توام با گریه. مواد اولیمون؛ ودکای بلوبری، اسپرایت و توتای تازه بودن.
بعد از قاطیکردن سه تاشون، من روی باسنم ولو شدم. تاثیرات نوشیدنی شجاعانم رو احساس میکردم. سایت قرار گذاشتن رو باز کردم، جایی که دیمین من رو توش عضو کرد و من اولین قرارم رو گذاشتم و حالا تصمیم گرفتم تا توش بگردم.
صرفا برای سرگرمی و تفریح، به صفحهی آنلاین دیمین نگاه کردم و دیدم که تو وضعیت اکتیو هستش. که این به این معنی بود که مدت دوره استفادهی آزمایشی رایگان از سایت تموم شده بود و اون برای اشتراک پول پرداخت میکرد. که این طبیعتا به این معنی بود که اون انتخاب کرده تا با من قرار نذاره ولی از سایت استفاده میکرد تا زن دیگهای رو ملاقات کنه.
خونم به جوش اومد. سرم همینجوریش بهخاطر الکل گیج بود ولی الان بهنظر میاومد که داره هی دور خودش میچرخه. وقتی که اون یهریز من رو از خودش میروند. اون بهراحتی اینجا بود و دنبال سکس بود، بهش نشون میدم.
من روی گزینهها کلیک کردم تا براش یه مسیج بدم و نوشتم:
میخوای بگایی؟ (?wanna fuck)
قلبم میکوبید. اون احتمالا امشب نمیدیدش. نقطهی کوچولو سبز بود و این نشون دهندهی آنلاین بودنش بود.
من بلافاصله برگشتم تا اون چیزی که نوشتم رو پاک کنم ولی اونجا هیچ گزینهای نبود تا مسیج فرستاده شده رو پاک کنم.
من با دقت بیشتری به چیزی که براش فرستاده بودم نگاه کردم و متوجه شدم که پیام اونجوری که من میخواستم نشده. تصحیحگر اتوماتیک، پیام رو تغییر داده بود به:
اردک میخوای؟ (?wanna duck)
عالیه این یکی ملایمتر بود. من یه حرکت احمقانه تو عالم مستی زدم تا یه نکته رو بگم ولی این پیام اصلا هیچ معنی نداشت.
من لپتاپ رو با احساس شکست کنار گذاشتم.
یهکم بعد، صدای بستهشدن در خونهام باعث شد تا از روی تخت بپرم.
همونطور که من عقبعقب میرفتم، دیمین هم به آرومی جلو میاومد.
قلبم بهشدت می زد.
_ چطوری اومدی تو؟
دیمین کلیدش رو بهعنوان جواب بالا برد. حدس میزنم که این یه سوال احمقانه بود با توجه به اینکه اون صاحب ساختمونه.
اون، اونقدر اومد جلو که پشتم به دیوار خورد.
_ تو بهم پیام دادی تا بیام و فقط تورو بگام؟
_ از لحاظ فنی، اون اردک (duck) بود.
_ از لحاظ فنی، تو مستی.
_ از لحاظ فنی، احتمالا حق با توئه و خرناسی کشیدم.
_ دهنت بوی گه الکل میده چلسی. فکر میکنی خنده داره؟ خودت رو، تو تنهاییات به گه بکشی و همچین چرتی به من بگی؟
_ نه همچین فکری نمیکنم.
_ تو فکر میکنی همهی اینا یه شوخیه؟ اینکه تو میتونی همچین چیزی بگی؟ اینکه تو روی من اثری نداری؟ این همهی نیروم رو میگیره، اینکه الان پیشنهادت رو قبول نکنم و روی همین دیوار بهشدت نگامت، چون توی دو هفتهی گذشته مثل یه هرزهی عوضی بودی.
_ امیدوارم تا این کار رو بکنی.
_ اگه یه کاندوم داشتم و تو مست نبودی، احتمالا میکردم و این من رو تا سر حد مرگ میترسونه. این همون کنترل کوچولوییه که من اطراف تو دارم.
_ انجامش بده.
_ من تو این وضعیت بهت دست نمیزنم.
من با تلخی گفتم:
_ تو به من وقتی پریودم دست نمیزنی؟
_ اینجوری فکر میکنی؟ اصلا روحت هم خبر نداره که چندین بار نزدیک بود اختیارم رو از دست بدم، اصلا خبر نداری.
_ واقعا؟ کی؟
_ اون روزی که با اون بوی بیکن اومدی پیشم. فکر نکن که نمیتونم بگم وقتی که منو دیدی چی تو فکرت بود. تو روح خیلی شفافی داری و این من رو دیوونه میکنه.
_ منظورت چیه؟
_ اون روز، من تقریبا لخت بودم، یادته؟ تو داشتی با چشمهات من رو میگائیدی. من میخواستم بلوزت رو سریعتر از سگها جر بدم.
_ دیگه؟
_ اون شبی که باهم وقت گذروندیم و من تیشرت اون عوضی رو تو تنت پاره کردم. من میخواستم همهی لباسهات رو ببرم و جوری روی کانتر بگامت که همه خاطرات اونو فراموش کنی. بعد میخواستم با تیشرت خودم بپوشونمت و دوباره بگامت. اون موقع میخواستی تا من ادامه بدم، نه؟
_ آره.
خدای من، اون داشت من رو تحریک میکرد.
_ وقتی بوسیدمت، من نمیخواستم تا هیچوقت تمومش کنم. اون در مقابل اولین بوسهی من هیچی نبود، ولی بهترینش بود چلسی، بهترین تا حالا. من هیچوقت نمیخواستم تا تموم بشه.
من نفسم رو بهشدت بیرون دادم.
_ میدونم.
_ و یهچیز دیگه... من اینارو بهت میگم چون تو مثل چی مستی و هیچ کدوم رو فردا بهیاد نمیاری.
_ چی؟
_ وقتی که تو داشتی سر اون کورن داگ لعنتی رو لیس میزدی... دوست داشتم تا بهجاش آلت من تو دهنت باشه، خیلی میخواستمش. من همین الانش هم، با فکرکردن به لبهای تو، دور آلتم، خیلی سفتم. فکرش رو بکن که چطور بعد از ناهار یه دستشویی پیدا کردم؟ من میخواستم خودارضایی کنم چون نمیتونستم به اینکه آلت من تو دهنت باشه فکر نکنم.
_ واو!
_ پس آره، تو فکر میکنی من نمیخوامت ولی این نمیتونه حقیقت داشته باشه. من همیشه نزدیک به از دستدادن اختیارم هستم.
ازم نپرسید که چطور چیزی که بعدش از تو دهنم بیرون اومد رو گفتم. ما باید همهی تقصیرها رو بندازیم گردن الکل.
_ من دربارهی خال روی باسنت رویاپردازی میکنم.
اون کمی عقب رفت و چشمهاش گشاده شدن.
_ ها؟
متوجه خرابکاری که کردم شدم و سعی کردم تا خودم رو نجات بدم.
_ تو باسن عالی داری.
_ این چیزی نیست که تو گفتی. تو از کجا میدونی که من اون علامت مادرزادی رو دارم؟
_ اممممم...
_ از کدوم گهی چلسی؟
_ من باسنت رو دیدم.
_ اوکی... ولی من یهچیزی رو از دست دادم چون هیچوقت باسنم رو به تو نشون ندادم.
_ میدونم.
_ پس چطوری دیدیش؟
وقتی که من بهش جواب ندادم اون به آرومی گفت:
_ چلسی...
فشردن خودم به گوشهی دیوار، کنایهآمیز و درعینحال ساده بود. من بهجز گفتن حقیقت انتخابی نداشتم.
_ اوکی، تو میدونی که من چطور حواسم به سگها بود. خب دروفِس رفت زیر تختت، منم تلاش میکردم تا درش بیارم. اونجا، اون جعبه بود.
من آب دهنم رو قورت دادم.
_ من بازش کردم. من فقط میخواستم تا دربارهات بیشتر بدونم، این اشتباه بود. من نباید فوضولی میکردم ولی خب من کنجکاو بودم. اون دیسک که روش نوشته بود جامائیکا. من هیچوقت فکرش رو نمیکردم که اون یه فیلم از سکس باشه. من یه کمی نگاه کردم. من عذرمیخوام اون یه اشتباه بود.
توی لحظات خیلی سخت بعدی قیافهی اون واقعا مبهوت بود و این بهم احساس بدتری میداد.
یهچیزی بگو.
اون بالاخره صورتش رو به صورتم نردیکتر کرد و با زمزمه گفت:
_ تو یه منحرف کوچولوی لعنتی هستی.
من منتظر موندم تا چیز بیشتری بگه، همونطور که به دیوار تکیه داده بودم و صورت او نزدیک به صورتم بود نفسم نامنظم و تکهتکه بود.
بعد از چند ثانیه که تو سکوت گذشت، اون به آرومی چرخید و رفت و در رو پشت سر خودش کوبید.
ESTÁS LEYENDO
※همسایه دوستداشتنی من※
Romanceچِلسی جِیمسِن؛ بعد از پایانی دردناک برای رابطه اش، تنها زندگی می کند. تلاش می کند تا مشکلات را پشت سر گذاشته و به جلو حرکت کند، هر چند که کار آسانی نیست؛ چراکه به عنوان شخصی که متوجه شد دوست پسر قبلی اش به او خیانت کرده و عاشق شخص دیگری شده است، احس...