٦٦. عوضي

2.4K 715 232
                                    

دو سال پيش

سويونگ طبق معمول بدون در زدن وارد اتاق كار ته مين شد. اما ديدن صحنه رو به روش، آرزو كرد اي كاش در ميزده. با باز كردن در، ته مين پسر نسبتا كوتاه قدي رو كه ميبوسيد، كمي از خودش دور كرد و با تعجب به سويونگ نگاه كرد. پسر با تعجب به سويونگ و بعد ته مين خيره شد:"تو گفتي هيچ كس بدون اجازه وارد اتاقت نميشه!"

ته مين با كلافگي به سويونگ نگاه كرد و گفت:"در رو ببند..."

سويونگ كه هنوز بخاطر صحنه رو به روش شوكه بود، در رو بست و تيكه انداخت:"فكر ميكردم تو ساعت اداري فقط بازي كامپيوتري ميكني... نگو كه كاراي ديگه اي هم ميكني... تو يه لول جديد از بي شرمي هستي..."

ته مين خنديد و با بيخيالي دستش رو دور كمر پسر انداخت. پسر با تعجب به ته مين نگاه كرد. ته مين بهش نگاه عاشقانه اي بهش انداخت:"اشكال نداره كيبوم.. سويونگ دوستمه... همه چيز رو ميدونه..."

كيبوم لبخندي از سر آرامش زد و سپس رو به سويونگ كرد و باهاش دست داد. ته مين با خنده به سمت وسايلش كه انگار همه اونها رو توي جعبه جمع كرده بود، رفت و گفت:"اين ساعت اداريم نيست كه بابت كار نكردنم حرص بخوري..."

سويونگ بدون توجه به كيبوم گفت:"برام مهم نيست كه ساعت اداريت هست يا نه... ببين... درباره لوهان... اون شاهد، يعني آقاي زي..."

ته مين وسط حرف سويونگ پريد و گفت:"اون پرونده ديگه به من مربوط نيست..."

سويونگ اخم كرد و تقريبا داد زد:"چي؟"

ته مين لبخند محوي زد و به آرومي گونه كيبوم كه داشت بهش كمك ميكرد كه وسايلشو جمع كنه رو بوسيد، بعد گفت:"من استعفا دادم... اين بخش جرايم خشن خيلي رو مخمه... زندگي برام نذاشته... تصميم گرفتم از بخش مركزي برم تو يه بخش حومه اي و تو جرايم كوچيك تر فعاليت كنم... و كلي وقت آزاد براي دوست داشتن دوست پسرم داشته باشم!... من واقعا دوستش دارم..."

كيبوم لبخند زد. عشق تو هوا بود و سويونگ ميخواست بالا بياره. سويونگ كه هنوز اخم كرده بود، گفت:"نه... الان نه... لعنتي... الان نه... اون لوهانِ احمق..."

ته مين دوباره نذاشت سويونگ جمله اش رو كامل كنه:"واقعا برام مهم نيست سويونگ... لوهان و اون پرونده تخمي كه چند ساله حل نميشه براي من ديگه مهم نيست... همينجور اون قتل ها... من الان فقط به دوست پسرم و كار جديدم كه درباره جرايم خشن نيست، اهميت ميدم!"

سويونگ با عصبانيت دستش رو لاي موهاي فرو برد و گفت:"لوهان ديگه برات مهم نيست... لوهان بچه اي بود كه وقتي ١٥ سالش بود نجاتش دادي كه بعدش رهاش كني؟... همينه؟"

Phoenix  Where stories live. Discover now