نوت نويسنده:
سلام 💜اين چپتر، چپتر كوتاهيه و شايد كوتاه ترين چپتر كل فيك باشه.
ولي از نظر محتوايي خيلي سنگينه و لطفا اونو با دقت بخونين.
در آخر كار هم اگه جايي گيج شدين تو واتپد كامنت بزارين يا تو تلگرام ازم بپرسين تا براتون قضيه رو توضيح بدم.
ممنون بابت وقتي كه ميذارين و ميخونين. 💕
اميدوارم از خوندنش لذت ببرين. 💜---
(ليهون با صداي دادي از خواب پريد. درحالي كه گيج بود به دور و برش نگاه كرد. اين صداي داد پدرش بود. از صداي دادش ميترسيد.
البته قضيه فقط صداي دادش نبود. او كلا از حضور پدرش ميترسيد.
به ساعت اتاق نگاه كرد. ساعت ٥ونيم صبح بود. همان موقع در اتاقش با صداي مهيبي باز شد. ليهون سر جايش سيخ نشست.
پدرش نگاهي به دور و بر اتاق ليهون انداخت و انگار كه نتوانسته بود چيزي كه ميخواهد، پيدا كند، از اتاقش بيرون رفت و داد زد:"ليهون... مادرت خونه نيست... بايد دنبالش بگرديم..."
ليهون مادرش را ميشناخت. مادرش هر روز صبح در آن ساعت براي آب دادن به گل ها به پشت كليسا ميرفت. از جايش بلند شد و پشت پدر پارانويدش راه افتاد و گفت:"مامان هميشه صبح زود براي آب دادن گل ها ميره."
پدرش با خشم گوشه لباس ليهون را گرفت و او را از خانه به داخل كليسا كشيد. باران باريده بود و هوا سرد بود. لباس خواب نخي ليهون براي آن هوا مناسب نبود و ليهون به خاطر سرما يا شايد ترس ميلرزيد. پدرش او را وسط صحن اصلي كليسا پرتاب كرد و گفت:"مادرت كجاست؟"
ليهون كه واقعن ترسيده بود، گفت:"اون براي آب دادن گلها صبح ميره بيرون..."
پدرش داد زد:"تو كليسا دروغ ميگي؟... كل ديشب رو بارون اومده... اصلا نيازي نيست به اون گلهاي كوفتي آب بده..."
ليهون با صداي لرزانش گفت:"اين چيزيه مامان بهم گفته..."
همان موقع صداي پايي آمد.
مادرش با كفش هاي گلي و وسايل باغباني وارد كليسا شد. كفشش را در آورد تا كف كليسا كثيف نشود. سپس با پاي برهنه وارد كليسا شد.
ESTÁS LEYENDO
Phoenix
FanficCompleted ✅ تمام شده كاپل ها: چانبك، هونهان ژانر: جنايي، عاشقانه، مرموز داراي محدوديت سني R خلاصه: يك تيم پليس جرايم خشن (متشكل از بكهيون، سهون، جونگده، كيونگ سو و جونگين) كه با يه سري قتل هاي زنجيره اي از قاتلي به اسم ققنوس رو به رو ميشن و تلاش در...