٧٠. شجاع

2.7K 789 1.1K
                                    


بكهيون از بستنيش ميخورد. اين دومين ليوان بزرگ بستني بود كه ميخورد. به چانيول نگاه كرد. اون احمق با بيخيالي از نبود مشتري استفاده كرده و اون دفترچه تخميش جلويش باز بود. لابد داشت درس هاي تخميش رو براي بار هزارم دوره ميكرد.

بكهيون آه كشيد و ليوان بستنيشو خالي كرد. اونو توي سطل آشغال انداخت و به چانيول گفت:"ساعت ٦عه!"

چانيول نگاهي به ساعت مچيش انداخت و سپس دفترچه اش رو توي جيبش گذاشت و گفت:"اوه... آره... صبر كن تا برگردم..."

سپس به اتاق استراحت رفت. بكهيون با اخم رفتن چانيول رو تماشا كرد. هر جور به قضيه فكر ميكرد، چانيول براي ققنوس بودن وقت كافي نداشت. چانيول چهار ساعت توي مك دونالد لعنتي كار ميكرد. دانشگاه ميرفت، درس ميخوند و لعنتي، بايد تاكيد ميكرد كه خيلي درس ميخوند. اون احمق حتي با بكهيون به باشگاه هم ميرفت. شب ها هم كلا خونه بكهيون بود و بكهيون هيچ تماس تخمي مشكوكي رو نديده بود. بكهيون دوباره به نتيجه رسيد كه چانيول براي قاتل سريالي شدن، وقت كافي نداره.

ولي بكهيون آدمي نبود كه به همين راحتي شكش رو از روي مسائل برداره يا احساس كنه كه توهم زده. بايد تا تهش ميرفت. شايد بهتر بود موبايل چانيول رو چك ميكرد يا به خانه چانيول ميرفت.
گزينه دوم بهتر و معقول تر بنظر ميرسيد. چون در هر صورت بعيد ميدونست توي موبايل چانيول چيز بدرد بخوري پيدا كنه.

كمي بعد چانيول با لباس هاي هميشگيش از رختكن بيرون اومد. بكهيون چند لحظه بابت سواستفاده از احساسات چانيول از خودش متنفر شد اما خيلي راحت اون احساس عذاب وجدان رو عقب روند. كي به اين چيزها اهميت ميده وقتي اينهمه قتل رخ داده؟

بكهيون به لباسي كه تنش بود نگاه كرد. يه هودي صورتي كمرنگ با عكس بستني قيفي روش. خودش كاملا آگاه بود كه چقدر باهاش كيوت بنظر ميرسه و ميتونه چانيول رو ديوونه كنه. موهاي لختش رو كه جديدا مشكي كرده بود، روي پيشونيش، صاف و صوف كرد. واقعيت اين بود. بكهيون از درون ذره اي هم كيوت نبود. اين مدل لباس پوشيدن فقط راهي بود براي اينكه كه كاري كنه كه مجرم ها اونو دست كم بگيرن.

چانيول با حالت عاشقانه اي دستش رو دور بكهيون انداخت و گفت:"بيا بريم... ميخوام ببرمت يه جاي باحال..."

بكهيون نگاهش رو مظلوم كرد و گفت:"نميشه بريم خونه تو؟... من تاحالا نديدمش..."

چانيول چند لحظه به بكهيون خيره موند. بكهيون لب و لوچه اش رو آويزون كرد. و سعي كرد مظلوم ترين قيافشو به نمايش بذاره. چانيول گفت:"ميخواستم ببرمت پارك..."

بكهيون خودش رو به چانيول فشرد و گفت:"هيي... بعدا ميريم اونجا... ميشه امروز بريم خونه تو... باشه؟"

Phoenix  Where stories live. Discover now