15

337 103 13
                                    

-"امروز با کیونگسو حرف میزنی مگه نه؟"

لوهان در حینی که با کمک جونگین سوار ماشین میشد پرسید.کیونگسو پنج روزی میشد که نه سر زده بود نه به پیام و تلفنش جواب داده بود.

-"آره امروز ازش میخوام که باهامون بیاد بیرون".

-"جدی میگی؟"

لوهان هیجانزده به سمت جونگین برگشت.

-"آروم باش،هیجان زده نشو".

جونگین دعواش کرد چون حرکات ناگهانی و هیجان زیاد برای لوهان سم بود و میتونست بهش آسیب بزنه.اما لوهان بر خلاف روزهای اخیر حال خیلی خوبی داشت و احساس سرزندگی میکرد.

-"حدس میزدم با تو حرف بزنه".

-"درواقع به هیچکدوم از تماس و پیام هام جواب نداده".

جونگین نامحسوس خندید،چون از اینکه کیونگسو زود بهش پا نداده بود خوشش اومده بود!

-"پس چطور راضیش کردی؟"

-"ممکنه به املاک خاندان دو یه سری زده باشم"...

-"چی؟"

لوهان روی پله ها خشکش زد و به جونگین که با سرخوشی از پله ها پایین میرفت نگاه کرد.

-"خواهراش وقتی منو دیدن خیلی تعجب کردن.نمیدونی که،نزدیک بود منو بخورن"...

با این حرف هردو خندیدند و لوهان از پله ها پایین رفت تا به جونگین برسه. "باید صورتشونو وقتی که گفتم میخوام با کیونگسو خصوصی حرف بزنم میدیدی".

-"بالاخره کیونگسو گفت که میاد یا نه؟

جونگین بعد از مدتی در سکوت راه رفتن لوهان رو متوقف کرد و طرف دیگه ی خیابون رو بهش نشون داد.جلوی ماشین جونگین کیونگسو و سهون منتظرشون وایستاده بودن!

-"اوه سهون؟!"

اولین چیزی که توجه لوهان رو جلب کرد وجود شگفت انگیز سهون بود چون به هیچ وجه انتظارشو نداشت،فکر میکرد دوتایی قراره برن بیرون.

-"اون گفت که برات یه چیزی آماده کرده."

در حالی که به سمت دیگه ی خیابون قدم برمیداشتند جونگین تو گوشش زمزمه کرده بود.

-"یه چیزی؟"

لوهان در مورد این یه چیز خیلی کنجکاو شده بود.وقتی بالاخره به همدیگه رسیدند کیونگسو با لبخند براش در عقب رو باز کرده بود،لوهان از اینکه سو دیگه به نظر دلخور نمیومد خیلی خوشحال شده بود.

-"خب دیگه بریم."

سهون دست لوهان رو گرفت و کمکش کرد سوار ماشین بشه و خودش هم کنارش نشست.کیونگسو هم تو عمل انجام شده قرار گرفت و با خجالت در جلویی رو باز کرد و رو صندلی کنار راننده نشست.ولی با دیدن لبخند جونگین کمی از میزان استرسش کاسته شده بود.

Touch my HeartWhere stories live. Discover now