5

556 156 76
                                    

-"ببینین کی اینجاس"...

در حالی که لوهانو از پشت بغل میکرد با صدای بلند به رفیقاش خبر داد .

"یه سرگرمی جدید پیدا کردیم" دهن لوهان کاملا خشک شد و قلبش به تپش افتاد.از ترسش حتی نمیتونست حرف بزنه.ولی سوهو با دل و جرئت در مقابلشون مقاومت میکرد،هرچند نمیشه گفت واقعا میتونست مقاومت کنه یا نه!

پسر به آرومی انگشتهاشو روی گردن لوهان حرکت داد و نوازشش کرد.سوهو با عجله خودشو به سمت لوهان میکشید ولی دوتا پسر بعدی مانعش میشدند و اجازه نمیدادند نزدیکش بشه،دستهاشو گرفته و دهنشو بسته بودند.

-"اوووممم،به نظر میاد داری کاملا لذت میبری" پسر دستشو روی قلب لوهان که مثل دیوانه ها خودشو به در و دیوار میکوبید گذاشت.لوهان چشمهاشو محکم بسته بود و نفس های بریده بریده ای میکشید.

از وحشتش حتی نمیتونست صدایی در بیاره.پسرک دیگه نتونست تحمل کنه و با در آوردن کوله پشتی لوهان اونو به سمتش برگردوند.لوهان با سفت کردن بدنش هی در مقابل حرکات بیشتر مقاومت میکرد ولی طرف مقابل با دستهای قوی و محکمش اونو به سمت خودش برگردونده بود.

-"الان قراره باهات به سفر کوتاه داشته باشیم"

لوهان هنوز موقعیتشو درک نکرده بود که بدنش روی هوا معلق شد و کمی بعد خودشو در حال فشرده شدن روی سطح سفتی احساس کرد.

-"به هیچ وجه مقاومت نکن" در حالی که موهای لطیفش رو لابلای انگشتهاش گرفته بود با دست دیگش مشغول در آوردن کت لوهان شد.و اون لحظه لوهان متوجه تمام واقعیت شد.در حالی که همچنان بدنشو مثل سنگ سفت نگه میداشت به طرز احمقانه ای منتظر بود سهون بیاد و نجاتش

بده،قبل از اینکه اتفاقی بیوفته.وقتی نفس پسرک رو روی لبهاش حس کرد سرشو به طرف دیگه ای چرخوند و لبهاشو داخل دهنش کشید.

-"بهت گفتم مقاومت نکنی" پسر دوباره روی لوهان خوابید و سعی کرد به لبهاش نزدیک بشه که یه لحظه محکم به عقب پرت شد.لوهان با اینکه یه مدت صدای دعوا و کتک کاری شنید ولی نتونست جرئت کنه که از جاش بلند بشه و یا حتی چشمهاشو باز کنه.

-"لوهان" این صدا رو خیلی خوب میشناخت و این صدا به کسی متعلق نبود جز اوه سهون.

سهون آب دهنشو به آرومی قورت داد و نزدیک لوهانی که همچنان تو حالت درازکش مونده بود رفت و بلندش کرد.لوهان با تأمل چشمهاشو باز کرد و وقتی سهون رو مقابل خودش دید فقط لبخند زد.

و سهون بیشتر از قبل عصبانی شد.چطور میتونست تو همچین موقعیتی همچنان بخنده؟؟!!

-"احمقی مگه؟چطور میتونی تو همچین وضعیتی لبخند بزنی؟نزدیک بود"...

Touch my HeartWhere stories live. Discover now