12

438 123 18
                                    

لوهان پس از یه نفس عمیق،بدون اینکه در بزنه ،به شکلی که تو تموم عمرش هیچوقت در اون حد بی نزاکتی نکرده بود،به اتاقی که چندین دقیقه پشت در بسته ش معتل شده بود قدم گذاشت.

-"لوهان!"

آقای دو،رییس مافیا،پدر نازنین کیونگسو که سعی داشت ذات بچشو از بیخ و بن عوض کنه،با تعجب از روی کاناپه ی بزرگی که وسط اتاق کارش بود نگاهش کرد.و زن نیمه لختی هم که جلوش روی میز دراز کشیده بود هم همینطور!

-"اینجا چه غلطی میکنی؟"

صدای فریاد آقای دو و صحنه ای که باهاش مواجه شده بود برای اینکه لوهان حرفشو و حتی دلیل اومدنشو فراموش کنه کافی بود.با دهن نیمه باز چشمهاشو از زن جوونی که در مقابلش یخ زده بود ،گرفت و بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنه از اونجا دور شد.

منظره ای که دیده بود برای وحشتزده شدنش کفایت میکرد.برای یه مدت طولانی نتونسته بود به خودش بیاد و شوک صحنه ای که دیده بود برطرف نمیشد.بخاطر فرارش از بیمارستان داییش و جونگین قرار بود کلی دعواش کنن ولی اهمیتی نمیداد.

دو کیونگسو،برای اون حکم برادرشو داشت و مادرش خانم دو فرقی بین بچه هاش و لوهان قائل نشده بود.؛لوهان اونو بعنوان مادری که هیچوقت ندیده بودش جایگزین کرده بود. الان چطور میتونست بهش بگه که شوهرشو با یه زن دیگه دیده ؟!

لوهان حجم زیادی از هوا رو درون ریه های خسته از دویدنش کشید و در حین بازدم روی پله ی یه ساختمان نشست.موقع فرار از بیمارستان گوشیشو جا گذاشته بود؛هرچند حتی اگه پیشش بود نمیدونست جرئتشو داره که به جونگین زنگ بزنه یا نه!؟

نفس تندی از سر کلافگی کشید و به محض باز کردن چشمهاش با یه جفت کفش مواجه شد و سرشو به آرومی بالا برد.

-"اینجا چیکار میکنی؟"

لوهان حتی متوجه نشده بود که اوه سهون یهویی از کجا پیداش شده و وقتی سرشو بلند کرد حتی نمیدونست که تا رستوران سوهو دویده!!با تعجب نگاهشو به سهون دوخت و سعی کرد به آرومی از جاش بلند بشه.

-"راستش...نمیدونم..."

و واقعا هم نمیدونست! نگاه خجالت زدشو از صورت سهون گرفت و به زمین دوخت.

-"گورتو گم کن."

سهون بعد از گفتن این جمله با لحنی سرد،از کنار لوهان رد شد و در حالی که سرش تو گوشیش بود در رستوران رو فشار داد و باز کرد.

لوهان در لحظه ی آخر آرنج سهون رو گرفت و متوقفش کرد.

-"اوه سهون..من..من معذرت میخوام." سرشو گناهکارانه کج کرد وبه زمین چشم دوخت.

-"تموم شد؟"

-"هوم."

سهون بدون اینکه صبر کنه لوهان دستشو عقب بکشه با خشونت دستشو از شر انگشتهای لوهان خلاص کرد و وارد رستوران شد.

Touch my HeartWhere stories live. Discover now