6

532 147 25
                                    

-"با دوستم قرار دارم.ممکنه دیر کنم" 

لوهان در حالی که سهون رو جلوی در معطل کرده بود، سعی میکرد با عجله کفشهاشو بپوشه.

-"کیونگسو قرار بود امروز بیاد اینجا.خبر نداشتم بیرون قرار گذاشتید".

جونگین از جایی که نشسته بود بلند شد و پیش لوهان رفت.

-"من نگفتم که با دو کیونگسو قرار دارم" لوهان بستن بند کفشهاشو تموم کرده بود پس بدون اینکه حرف بیشتری بزنه بیرون رفت.

*********

-"من فکر نکنم بتونم با این بازی کنم،لباسامم مناسب نیست اصلا" لوهان به زمین بیس بالی که با سهون واردش شده بودند نگاه کرد.راه رفتن روی چمن با کفشهای گرون قیمتش واقعا سخت و اذیت کننده بود.

-"نگران نباش بهت یاد میدم که چطور بازی کنی".

-"البته که بلدم چطور بیسبال بازی میکنن فقط دارم میگم لباسام مناسب نیست".

سهون از وقتی که با لوهان آشنا شده بود برای اولین بار در این حد ریزبینانه از سر تا پا بررسیش میکرد.کفشهایی که از تمیزی برق میزدند،لباسهای نو و چسبونی که امکان بازی و حرکت راحت فراهم نمیکردند و در آخر موهایی که مشخص بود وقت زیادی برای درست کردنشون صرف شده!

سهون در مقابل این منظره بینیشو جمع کرد و با قدم های سریع خودشو پیش لوهان رسوند.

-"چرا اینقدر ب زک کردی آخه؟!"

کلاهشو در آورد و بین دندوناش گرفت و سوییشرت گشادشو از تنش در آورد.موهایی که تو صورتش ریخته بودن رو با دستهاش عقب داد و صورتشو کاملا تو معرض دید قرار داد.

-"این تیپ همیشگی منه"

لوهان سر و روی خودشو دوباره بررسی کرد و خواست دوباره به سهون نگاه کنه که سهون جلوش خم شد و کفشهاشو از پاش در آورد"اوه سهون داری چیکار میکنی؟" بند کلاهشو از بین دندوناش برداشت و رو سر لوهان گذاشت تا وقتی میدوه موهاش تو چشمهاش نره .

-"الان حاضری.خب با دقت تماشام کن" سهون از لوهان دور شد و چوب و توپی که رو زمین گذاشته بود رو برداشت.توپ رو به هوا پرت کرد و با چوب بیسبال بهش یه ضربه ی محکم به سمت قسمت تماشاگرای محوطه زد.

-"اینم از این" سهون چوب بیسبال رو روی شونش و دست دیگشو روی کمرش گذاشت و به سمت لوهان برگشت.ولی لوهان الان کاملا مات و مهبوت بود چون برای اولین بار صورت سهون رو اینقد واضح میدید و تا حالا متوجه نشده بود که صورت سهون چقدر بشاش و معصوم هست!واقعا چطور تا حالا متوجه نشده بود؟!

تو دل لوهان غلغله ای به پا شده بود که نمیتونست با وجود دیدن اون چهره مانعش بشه و بخاطر همین مجبور شد دستشو به سمت شکمش ببره.

Touch my HeartWhere stories live. Discover now