17 (END)

572 134 37
                                    

(اون صبح)

سهون بالاخره بعد از چندین هفته تونست خودشو متقاعد کنه که از تخت بیاد بیرون.صبح زود از خواب بیدار شد و بدون عجله چشمهاشو باز کرد؛و اولین چیزی که باهاش روبرو شد جعبه ای بود که کیونگسو براش آورده بود.

با قدم های مر د د به سمت جعبه رفت.در مورد باز کردن یا نکردن جعبه هنوز هم نتونسته بود یه تصمیم قطعی بگیره.تصمیم گرفت بیشتر از این لفتش نده.جعبه رو برداشت و کنار پنجره نشست.

جعبه با روبان و پاپیون صورتی بزرگی کادوپیچی شده بود.سهون بعد از یه نفس عمیق یه طرف روبان رو گرفت و کشید تا پاپیون باز بشه.به محض باز کردن درِ جعبه یه آلبوم سفید با طرحهای ریز صورتی و یه دوربین عکاسی پولارویید رو دید که باعث شد سهون یاد عکسهایی بیفته که لوهان زورکی ازش میگرفت!

نفسش تو سینه حبس شد.جعبه رو کناری گذاشت و آلبوم رو دستش گرفت.

روی آلبوم یه عالمه قلب کشیده شده بود.این کار دخترونه فقط از لوهان برمیومد و سهون هرچقدر هم که میخواست به این موضوع بخنده ولی یکم سخت بود....

بدون اینکه بدونه چی منتظرشه آلبوم رو باز کرد.اولین چیزی که باهاش مواجه شد یه عکس بامزه از لوهان بود که زیرش با قلم سیاه نوشته بود «یه عکس آیگو دار برای سهونیم~»

سهون زود به یاد آورد.به لوهان گفته بود که از مردایی که آیگو میکنن و خوشمزه بازی در میارن متنفره.و ازش خواسته بود اونم هیچوقت همچین کاری انجام نده.اما اگه لوهان الان اینجا بود میتونست تا آخر عمرش بدون هیچ اعتراضی به اون سرود مسخره ی کیومی گوش بده.

سهون قلب فشرده شدشو نادیده گرفت و ورق زد.

تو این صفحه هم یه عکس از خودش بود که اصلا از وجودش خبر نداشت.یه عکس که وقتی رو مبل قرمز بیمارستان نشسته بود، لوهان مخفیانه ازش گرفته.

«سهونیم موقع خواب دقیقا مثل یه بچه ی معصومه...ککک»

زیر همون عکس یه عکس دیگه هم بود که لوهان موقع خواب کنارش وایستاده و زبون در آورده بود.

«میخواستم بیدارت کنم ولی تو دعوام کردی.پسر بد -__- »

صفحه ی بعدش یه عکس دیگه که باهم گرفته بودن.لوهان لبخند میزد و سهون از اونجایی که لو مجبورش کرده بود با قیافه ی ترشیده به دوربین نگاه میکرد.

«فکر کردم که هیچوقت نمیتونم بخندونمت»

عکس زیرش دوباره مخفیانه گرفته شده بود و سهون با اینکه بیدار بود اما هیچکدوم از این دو عکس رو به یاد نمی آورد.

«اما وقتی میخندی برق میزنی...به این کار ادامه بده،چشمهامو مال خودت کن اوه سهون.»

عکس درست وقتی که سهون از ته دل میخندید گرفته شده بود.سهون حتی مکان و زمانش رو هم به یاد نمی آورد.

Touch my HeartWhere stories live. Discover now