1

1.3K 262 35
                                    

-" اوه!"

لوهان و کیونگسو بدون اینکه از هم ذره ای فاصله بگیرن، با حالت متعجبی در طول سراسر راهروی طویل قدم میزدند.

این مدرسه از اونچه که لوهان تو اینترنت در موردش دیده و خونده بود هم وضعیت بدتری داشت.روی درِ کلاسها هزاران فحش و کلمات ناشایست نوشته شده بود و شیشه های کلاس کثیف و پر از لک و پیس بود.

راهرو ها پر از صندلی هایی که دانش آموزا به هر طرف پرتشون کرده بودند ومیزهایی که گویا باهاشون کشتی گرفته شده بود. در حالت کلی همه جای این مدرسه حالت زوار در رفته ای داشت. مثل اینکه زیر تلی از کثافت مدفون شده باشه...در مورد کسایی که وسط راهرو کتک کاری و در این حین فحش های رکیک استفاده میکردن و یا حتی در مورد کسایی که بیخیال بقیه در حال بوسیدن یا درواقع خوردن لبهای همدیگه بودند که اصلا صحبت نمیکنیم.

-"فکر کنم بابات به این اخلاقهای نرم و لطیفت خیلی معترض بوده!"

لوهان در حالی که سعی میکرد زوجهای به هم پیچیده شده رو نادیده بگیره به سمت کیونگسو برگشت.تو صورت اونم حالت ناخوشایندی دیده میشد که مشخص بود از وضعیت ناراضیه.

-"اگه بخوای از اینجا فرار کنی کاملا درکت میکنم،چونکه اگه این مدرسه رو جونگین ببینه صد در صد تو دردسر میوفتی لوهان".

کیونگسو مجبور شده بود گوشیشو از جیبش در بیاره تا به زنگ مادرش جواب بده.

-"اره ،اگه جونگین منو اینجا ببینه بدجور تو دردسر میوفتم ولی من بازم قصد ندارم تنهات بذارم". لوهان در حالی که لبخند شیرینی بر لب داشت به کیونگسو نگاه میکرد و هر دو به سمت اتاق مدیریت راه افتادند تا ثبت نام شونو تکمیل کنن.

درست وقتی میخواستند به راهروی سمت راست بپیچند یه گروه اراذل اوباش از کنارشون رد شد و بلافاصله یکیشون از کوله پشتی کیونگسو گرفت و به عقب پرتش کرد.لوهان هم با تعجب مجبور به توقف شد.

-"کجا میرین جوجه فوکولیا؟" پسر قدبلند هنوزم کوله پشتی کیونگسو رو ول نکرده بود.ولی کیونگسو مثل همیشه با سکوت دیوونه کنندش و نگاه های ثابتش آرامششو حفظ کرده بود.

-"دنبال اتاق مدیر بودیم.برای کارهای تکمیلی ثبتناممون"...

-"آه پس قربانیای تازه واردمون شمایین"

پسرک با پوزخند تحقیر آمیزی از سرتا پای لوهان و کیونگسو رو بررسی کرد و بعدش کوله پشتی رو ول کرد که باعث شد کیونگ چند قدمی به عقب تلو تلو بخوره.

-"هوم" کیونگسو حرفاشو تایید کرد و بند کوله پشتیشو روی سر شونش برگردوند.لوهان بلافاصله به بازوی کیونگسو چسبید و از اونها دورش کرد.

Touch my HeartWhere stories live. Discover now