3

601 185 34
                                    

-"کیونگسو،بریم کافه ی جونگین" 

لوهان دستاشو توی جیبش گذاشت و تو خیابونی که موقع عصر شلوغ و پر جمعیت بود به قدم زدن ادامه داد.

-"اوه،باشه" کیونگسو لبخندشو روی لبش نشوند و موافقت کرد.هر وقت اسم جونگین رو میشنوید ناخودآگاه لبخند میزد؛و لوهان هیچوقت تحت هیچ شرایطی متوجه این موضوع نشده بود.

بالاخره به کافه ی لوکس رسیدند.لوهان به سرعت روی کمر جونگینی که مشغول رسیدگی به حساب کتابها بود پرید و دستاشو از پشت دور گردنش حلقه کرد.

-"جونگینــــــــــــی"

-"لوهانا "..جونگین قبضهای توی دستشو روی میز گذاشت و دستهای لوهان رو با متانت از دور گردنش دور کرد و با لبخند به سمتش برگشت .

کمی قبل،با دوست دخترش به هم زده بود و اعصاب درست درمونی نداشت اما لوهان تونسته بود باعث بشه اینو فراموش کنه.مثل همیشه.

محکم لوهان رو بغل کرده بود که متوجه کیونگسو شد،در حالی که وانمود میکرد اطرافو تماشا میکنه بی صدا پشت لوهان وایستاده بود.

-"آه! کیونگسو هم اینجاس" جونگین بر خلاف خواسته ی قلبیش از لوهان جدا شد و به سمت کیونگسو رفت و مثل همیشه موهاشو به هم ریخت.

-"خب بگین ببینم اینجا چیکار میکنین؟ این ساعت نباید تو مدرسه باشین؟؟" جونگین مستقیما به چشمهای کیونگسو زل زد چون میدونست پسرک هیچوقت بهش دروغ نمیگه.

-"بعد از پنج زنگ کی میمو "...کیونگسو حرفشو با دیدن لوهان که دستشو روی قلبش گذاشته و خم شده بود قطع کرد.

این شدیدترین دردی بود که تابحال لوهان تو قلبش احساس کرده بود.نیاز داشت یه نفس عمیق بکشه ولی نمیتونست.

-"لوهان،حالت خوبه؟" لوهان موهاشو به هم ریخت و با لبخند تصنعی روی لبش سعی کرد صاف بایسته.

-"آره ،موهام خراب شده بود اونارو درست کردم". کیونگسو با اینکه اون لحظه درد رو توی چشمهای لوهان رو دید ولی ترجیح داد حرفی نزنه.

-"میریم سر میز همیشگیمون "لوهان در حالی که به جونگین لبخند میزد کیونگسو رو به طرف میز کنار پنجرشون کشید.کیونگسو با تردید به رفتار های مشکوک لوهان نگاه کرد و کمی بعد سفارششو داد.

-"اوه سهون قبول کرد که کمکمون کنه". لوهان با لحن معذبی این خبر مهم رو به کیونگسو داده بود ،چون میدونست کیونگسو به طرز بارزی از سهون خوشش نمیاد.

-"کمک؟"

کیونگسو بدون اینکه میمیک خاصی به صورتش اضافه کنه پرسید.

-" امممم." سرشو به آرومی تکون داد" تنها آدمی که میتونه کمکت کنه شبیهه پدرت بشی اوه سهونه.و من موفق شدم راضیش کنم".

Touch my HeartWhere stories live. Discover now