4

551 160 37
                                    

-"لوهان،امروز وقت چکآپته.یادت نره بری بیمارستان".

محتویات پیام کوتاه جونگین به لوهان این بود.لوهان با خودش فکر کرد حتما کافه خیلی شلوغ بوده که جونگین بهش زنگ نزده.

-"کیه؟" کیونگسو هدفونش رو از کیفش در آورد و در حالی که دور گردنش مینداخت از لوهان پرسید.

-"جونگین "

لوهان بعد از اینکه دوباره پیامو خوند گوشیشو به جیبش برگردوند.

-"چی میگه؟" کیونگسو با تظاهر به اینکه موضوع صحبتشون زیاد براش مهم نیست مشغول بازی با هدفونش شد.

-"چیزه...میگه عصر باهم بریم سینما" در این مورد خاص لوهان همواره به کیونگسو دروغ گفته بود و برای همین استرسی نداشت" یکی ام گفته دیر نکنم و زود برگردم خونه"..

-"باشه پس از ایجا برات یه تاکسی"..

-"نیازی نیست.من خودم میرم.یادت نره آخر هفته بیای پیشم".

لوهان لبخندی زد، برای کیونگسو دست تکون داد و دور شد.کیونگسو بیماریشو میدونست اما از میزان جدیت مسئله خبر نداشت چونکه لوهان هیچوقت دوست نداشت که درداشو بروز بده.

نزدیک چهار ماه میشد که معاینه هاشو به تعویق انداخته بود.مجبور شده بود هم به داییش و هم به جونگین دروغ بگه،ولی امروز دیگه باید میرفت چون سنگینی روی قلبش بیشتر شده بود که هیچ این اواخر خیلی زود خسته میشد و این به هیچ وجه نشانگر بهبود وضعیت سلامتیش نبود.

*********

-"لوهان! زود اومدی". لحظه ی آخر قبل از اینکه جونگین از خونه خارج بشه لوهان گیرش انداخته بود و تونسته بود لب و لوچشو از رو زمین جمع کنه و لبخند رو به لبش برگردونه.

-"آره،اونقدر سالم بودم که دکترم بخاطر اینکه چرا به بیمارستان رفتم تنبیهم کرد و انداخت بیرون". لوهان لبخندشو به بزرگترین حد ممکن رسوند.

-"آه بالاخره یه خبر خوب". جونگین با آسودگی روی کاناپه لم داد و لوهانو پیش خودش کشید و موهاشو به هم ریخت.کمی بعد لوهان سرشو به پشتی مبل تکیه داد و لبخندش کاملا از روی صورتش محو شد،چون به طرز احمقانه ای صدای دکتر همچنان تو گوشش میپیچید و تکرار میشد.

«باید تو کوتاهترین زمان ممکن تو بیمارستان بستری بشی لوهان...بیماریت به طرز قابل توجهی پیشرفت کرده.»

لوهان تو اون لحظه بجای اینکه بترسه و یا گریه کنه کاریو انجام داد که تمام عمرش از انجام دادنش خسته نشده بود.لبخند زد؛چون این بهترین کاری بود که از دستش برمیومد.

*********

-"چرا آخر هفته به دیدنم نیومدی؟بهت گفته بودم که حالم خوب نیست "لوهان با قیافه ی ناراحتش به سمت کیونگسو که آروم و بی صدا کنارش راه میرفت نگاه کرد.

Touch my HeartWhere stories live. Discover now