.3.

6.8K 1.1K 363
                                    

"جئون جوونگگگگ کوووککک پاشووووو"

جیمین داده بلندی زد تا داداشش رو از خواب بیدار کنه.

وقتی دید اون داده عظیم تغییری در پوزیشنه جونگکوک ایجاد نکرد پرید روش.
همونجور که یقه ی تیشرتش رو گرفته بود داد زد:"هیوونگگگ من گشنمهههه پاشووو توکه نمیخای دوباره برینم به آشپز خونه ی کوفتیتتتتت"

جیمین خواست داده دیگه ایی بزنه که با ضربه ای به باسنش از روی تخت افتاد و شروع کرد به فحش دادن.

:"حیف که هیونگمی و این خونه ماله توعه وگرنه ازت شکایت میکردم ببین چه بلایی سره کونه خوشگلم اوردی؟دیگه کی حاضر میشه بکنه توم؟"

و البته که جمله ی اخرش رو خیلی اروم زمزمه کرد.

جونگکوک محکم بالش رو توی صورته جیمین کوبید.

:"پسره ی پشمک جلو من از دادنت حرف میزنی؟؟؟"

جیمین خنده ای مسخره زد و وقتی دید که عملیات بیدار کردنه داداشش موفق امیز بوده پلن دو ینی نجات خودش رو اجرا کرد و سریع از اتاق جیم زد بیرون.

جونگکوک با کلافگی موهاش رو بهم ریخت و خودشو دوباره محکم روی تختش پرت کرد و شروع کرد به زیره لب فحش دادن.

باصدای دینگ گوشیش اخرین فحشی که داده بود رو تو ذهنش نگه داشت تا بعدن ادامه بده.

با دیدنه اسمه روی صفحه هوفه بلندی کشید و از روی تخت بلند شد تا زنگ بزنه.

:"الو؟ سلام بابا....ممنون شما خوب هستید؟""

:"سلام پسرم بله خوبم خیلی وقت بود که بهم زنگ نزده بودی برای همین بهت پیام دادم نمیخواستم زنگ بزنم بیدارت کنم"

جونگکوک لبخندی زد و ادامه داد:"ممنون بابا جان آماندا چیکار میکنه سلام من رو بهش برسونید."

:"خوبه پسرم اونم به تو سلام میرسونه دلم برات تنگ شده بود خواستم بهت بگم که ممکنه ماهه دیگه بیایم سئول."

جونگکوک دستی روی صورتش کشید.

:"این خوبه بابا منتظرت میمونم همراهه آماندا به اینجا میاین؟"

:"معلومه که همسرم رو باخودم میارم و راستش خبرایی برات دارم که وقتی دیدمت بهت میگم."

جونگکوک نگاهیی به جیمینی که از لای در داره نگاهش میکنه کرد و دستشو به نشونه ی همه چی خوبه تکون داد.

:"خوبه پدر جان فلن کاری با من ندارید؟"

:"نه پسرم مواضبه خودت باش...اوه راستی جونگکوک ..برات یه مقدار پول زدم گفتم توی جیبت شاید نیازت باشه ..خب من دیگه میرم عزیزم."

:"ممنونم بابا خداحافظ."

جونگکوک تلفن رو قطع کرد و روی تخت انداختش.

𝔹𝔸𝔻 𝔾𝕌𝕐Where stories live. Discover now