.10.

5.8K 1.1K 228
                                    

:"داری چیکار میکنی جیمینا؟؟"

بکهیون همونجور که زیر چشمی به یونگی خیره شده بود اروم زمزمه کرد که یه وقت اعصابه اون پسره بی اعصاب رو بهم نریزه.

الان نزدیکه یک ساعت شده بود که اینجا نشسته بودن لنتی حتی نمیتونستن بهونه ایی بیارن که فرار کنن.چون هم دستشویی و هم اب سرد کن داخل اتاق بود و به این بهونه ها نمی تونستن بیرون برن.

جیمین سرشو از توی گوشیش دراورد و به بکهیون نگاه کرد.

:"مگه کوری؟دارم به سهون هیونگ پیام میدم بیاد مارو از این قصاب خونه نجات بده."

:"باور کنید اینقد مشتاق نیستم که اینجا نگهتون دارم...همونی که داری بش پیام میدی انداختتون اینجا پس فک کنم واسه دررفتن از اینجا کمک خواستن از سهون خیلی اسکلانه باشه مگه نه؟"

یونگی روبه مانیتوره بزرگش زمزمه کرد و اخره جملشو با یه پوزخنده جذاب توی صورته اون دوتا بچه کوبوند.

جیمین نفسشو چند بار داخل و بیرون کرد تا روی اعصابش مسلط باشه.
یونگی بهش خیره بود و بعده دو دیقه که خوب حرص خوردنه اون پسر بچه رو دید صندلیه بزرگه چرم مشکیشو سمته مانتیور چرخوند و اون هدفون بزرگ رو روی گوشاش گذاشت.

بکهیون دسته جیمینو گرفت و گفت:"هی پسر اروم باش یکم دیگه میریم."

جیمین دستشو پس زد و دوباره مشغوله چت کردن با سهون شد.

:"شماره سهون هیونگ رو از کجا گرفتی؟"

جیمین حالا که یکم اعصابش با پیامی که از سهون دریافت کرده بود و محتواش این بود که"نیم ساعته دیگه میایم"اروم شده بود لبخندی زدو گفت:"نمیدونم خودش بم پیام داد فک کنم جونگکوک بهش داده تا مارو چک کنه ببینه اینجا زنده میمونیم یا نه؟؟؟"

جمله اخرشو سعی کرد داد بزنه تا پسره مو مشکی بشنوه ولی یونگی فقد پره ی بینیشو خاروند و دوباره مشغوله بالا پایین کردنه نت ها شد.

یکم بعد صدای زنگه موبایلی اومد که جیمین و بکهیون متوجه شدن متعلق به یونگیه.

یونگی هدفونشو دراورد و جواب داد.

:"ببینم تو حالت خوبه؟به نظرت من به جز استدیو کجارو دارم باشم؟"

..

:"اره بیا...صبر کن تو توی کمپانی ایی و زنگ زدی؟؟بس کن چانیول بیا روی این تِرکا که ساختم رپ کن ببینم چجور شده."

بعدش گوشی رو روی میز انداخت و سمته در رفت و بازش کرد و سمته بکهیون و جیمین برگشت.

:"نمیدونم بچه ها چی دوست دارن ولی یه سری کیک توی یخچالم دارم..نمیخام جنازتون رو به سهون بدم."

بکهیون که قارو قوره شکمش داشت اذیتش میکرد با شنیدنه این جمله چشماش برقی زدن و کیک های شکلاتی رو از دسته یونگی گرفت و سریع بازشون کرد و مشغوله خوردن شد.

𝔹𝔸𝔻 𝔾𝕌𝕐Where stories live. Discover now