.48.

4.3K 813 605
                                    


:"زنگ بزن."

:"انجامش نمیدم."

:"جونگکوک اون تلفن رو بردار و زنگ بزن."

:"صد سال."

:"جونگکوک غرورت داره باعث میشه یکی بدجور آسیب ببینه."

:"گفتم انجامش نمیدم...به درک."

این یک مکالمه ی تکراری توی دوساعت اخیر بود.

سهون نمیدونست چطور به لوهان قول داده که"مطمئن باش جونگکوک رو راضی میکنم تا یه فرصت دیگه به تهیونگ بده"

اما الان واقعا میله شدیدی به خفه کردن پسره روبروش  داشت.
جونگکوک اخرین دونه ی پیتزا رو برداشت و شروع به خوردنش کرد.
بیخیال‌ بود؟آره.
از بیرون این حس رو نشون میداد اما واقعا نبود.

حق با سهون بود،یکی بدجور داره با لجبازیاش آسیب میبینه...
اما این غروره لعنتیش بود فقط؟نه این فقط غرور نبود.
خاطره بود.خاطره هایی که داشتن دنبال یه بهونه ،حتی خیلی مزخرف میگشتن تا خودشونو پشتش قایم کنن.

سهون لباشو روی هم فشار داد و به جلو خم شد.

:"جونگکوک...چیزی هست بخوای‌ به من بگی؟"

یه لحظه حس کرد لقمه از گلوش پایین نرفت و ایستاد.اما حالت بی حسش رو نگه داشتو با چشمای درشت شده پرسید:"کسه دیگه اییه که باید بعضی چیزارو بگه."

سهون هوفی کشیدو تقریبا داد زد:"خب لعنت بهت تو اجازه نمیدی اون چیزارو بگه."

:"چون واسم مهم نی-"

:"همش فیکه."

سهون وسط حرف جونگکوک پرید و یهو اعلام کرد.

:"همه ی اون قرارای لعنتی رو تهیونگ به جون خرید تا اسمی از تو توی اون مقاله های کوفتی که سعی بر ثابت کردن فرضیه ی کیم تهیونگ گی است رو داشتن،برده نشه...جونگکوک متوجه‌ای گوشاتو کیپ کردی تا از حقیقت فرار کنی؟من مطمئنم خودت هم به این قرار های یهویی شک داشتی...اما نمیخواستی بدونی...بهم بگو چرا."

جونگکوک ته مونده ی نون پیتزا رو توی کارتونش انداخت و به پشتیه مبل خونه ی سهون تکیه داد.
افکارش بهم ریخته بودن.
از فیک بودن اون قرار ها تعجب نکرده بود.

فقط میخواست از این فرصت برای دور کردن تهیونگ از خودش استفاده کنه که الان هیچ دلیلی برای این کاره لعنتیش نداشت.

سوییچه ماشینشو از روی میز برداشت و بلند شد.

:"کجا میری؟"

سهون پشته سرش داد زد.

:"میرم پیشش."

گفت و درو بست.

+++++++

تمام‌ مسیر تلاش کرد حرفایی که قراره بزنه رو هندل کنه اما هیچ حرفی نداشت.فقط میخواست پیش تهیونگ باشه.

𝔹𝔸𝔻 𝔾𝕌𝕐Where stories live. Discover now