:"جیمینی تا کی باید منتظره دوست پسرت بمونیم عزیزم؟"
جیمین با صدای مادرش سریع سرشو از گوشیش دراورد و با استرس جواب داد:"امم...امم مامان خونش یکم از اینجا دوره...یکم دیگه صبر کنیم میرسه."
مادرش سری به نشونه ی فهمیدن تکون داد و به آشپزخونه رفت تا قهوه آماده کنه.
و جیمین الان زیره نگاه های موشکافانه ی پدرش داشت ذوب میشد.
آبه دهنشو قورت داد و بعد سند کردن یک صفحه ی کامل ایموجیه میدل فینگر واسه یونگی،موبایلشو کنار گذاشت و مشغوله بازی کردن با انگشت های دستش شد.
مادرش با سینی ایی که توی دستش بود از آشپز خونه بیرون اومدو گفت:"به جونگکوک پیام دادم...گفت مرخصی چند ساعته میگیره تا بیاد خونه...دلم واسش یه ذره شده...طفلکی پسرم خیلی کار میکنه."
جیمین با سر حرفشو تایید کردو گفت:"اره...هیونگ خیلی پر مشغلس."
با شنیدنه صدای زنگ، جیمین قبله اینکه حرفشو تموم کنه از جا پرید و سمته در رفت.
بهتر بود قبل از اینکه یونگی داخل شه یه مشت محکم توی صورتش بزنه.:"سلا-"
یقشو محکم توی دستش کشیدو توی فاصله ی نزدیکی که به صورتش داشت زمزمه کرد:"توی لعنتی دوساعت پیش باید اینجا میبودی."
یونگی با صورته خنثی دسته جیمینو از یقش جدا کرد و بعده صاف کردنش گفت:"یادت باشه که میتونستم اصلا نیام...پس باهام درست برخورد کن."
بعده حرفش از کناره جیمینی که دستاش توی هوا خشک شده بودن گذشت تا وارد پذیرایی شه.
با لبخند و روی خوشی شروع به صحبت کردن کرد:"اوه...سلام خانوم و آقای پارک."
زن و مرد که متوجه ی حضور شخص چهارمی شدن سرشونو سمته منبع صدا برگردوندن.
خانوم پارک زود تر به خودش اومد و بعده گذاشتن فنجون قهوش روی میز، سمته یونگی رفت.
:"سلام پسرم...خوشحالم که تونستیم ببینیمت."
بعده اون آقای پارک لبخندی زد و با دست به یونگی اشاره داد که کنارش روی مبل بشینه.
جیمین چشمی بعد از دیدن دو رو بودن یونگی چرخوند و با حرص خودشو کناره مادرش انداخت.
:"مین یونگی...درسته؟نظرت چیه بیشتر در مورده خودت واسمون بگی؟"
آقای پارک گفت و به ابرو بالا انداختن های جیمین توجه ایی نکرد.
یونگی لبخند زورکیشو بیشتر کردو گفت:"آه بله...من موزیسین کمپانیه کی امم...یه جورایی همکاره جونگکوک به حساب میام."
خانوم پارک سری تکون دادو به جای یونگی روبه شوهرش ادامه داد:"جونگکوک درباره ی موقعیتش واسم توضیح داده بود عزیزم."
YOU ARE READING
𝔹𝔸𝔻 𝔾𝕌𝕐
Fanfictionجئون جونگکوک استایلیسته آیدل معروف و خوشتیپی به اسم کیم تهیونگه...چی میشه که کم کم بین این دوتا به اصطلاح فقط*همکار*یسری اتفاقات بیوفته؟ :"همیشه تو به سلیقه ی خودت بدنمو نقاشی میکنی." :"این دفعه من میخوام با لبام بدنه تورو نقاشی کنم." ژانر=فان،اسمات...