:"هیووونگ نروو..خیلیه اخه یه ماااه."
جیمین همونطور که به پای چپه جونگکوک اویزون بود با لحنه کیوتی گفت.
جونگکوک یکم دیگه واسه دراوردن پاهاش تلاش کرد اما وقتی دید جیمین ولش نمیکنه مثله خودش روی زمین نشست و گفت:"یه ماه نیست سه هفتس بعدشم توکه بدونه من بیشتر حال میکردی چی شد الان؟"
جیمین سعی کرد چهره ی در حاله زاریشو نگه داره و همونطور باز التماس کرد:"نه هیونگگگ من نمیتونم غذا درست کنم خبببب."
:"خب پس زنگ بزنم مامان بیاد یه مدت پیشت؟"
جیمین سریع حلقه ی دستاشو از دوره کمره جونگکوک باز کردو گفت:"ن..نه معلومه که نه..حالا که فکرشو میکنم میتونم به بکهیون بگم اینجا بمونه..با اینکه درحالت عادی همیشه اینجاست ولی اون حداقل بلده چیزی درست کنه..هوم؟"
جونگکوک بهش خندیدو از روی زمین بلند شد.
:"خب جیمینی بیا بقله هیونگت که دیگه داره دیرم میشه...درضمن ماشینو به جایی نزنی."
جیمین سرشو مثه بچه ها تکون داد و خودشو بقله هیونگش انداخت و جونگکوک متوجه مشته پیروزی ایی که جیمین بالا داده بود نشد.
وقتی از بقله جونگکوک در اومد دوباره قیافه ی ناراحت گرفتو گفت:"زودی بیا باشه هیونگ؟"
جونگکوک با لبخند سرشو تکون داد و بعده خدافظیه دیگه ایی دسته ی چمدونشو کشید و رفت تا تاکسی بگیره و خودشو به کمپانی برسونه که از اونجا با ون های شخصی به فرودگاه برن.
بعده رسیدن به کمپانی چمدونشو به یکی از بادیگاردا داد و بهش گوشزد کرد که مراقبش باشه چون چیز شکستنی توش داره.
به اتاقه گریم رسید و واسه اخرین بار وسایله ضروری ایی که باید میورد رو چک کرد.
ضربه ایی به در خورد و بعده دیدنه تهیونگ دوباره از سره کلافگی سرشو پایین انداختو بی توجه بهش کارشو ادامه داد.:"هی جئون..زشته واست اینطوری ایگنورم میکنی."
جونگکوک چشمی چرخوند و بعده بستن دره سامسونته متوسطه فلزی ایی که وسایله گریم توش بود به تهیونگ نگاه کردو گفت:"بله جناب کیم؟"
تهیونگ هوفی کشیدو دستاشو توی جیبه جینه تنگش کرد.
:"باید بریم...ون ها پایین منتظرن."
جونگکوک سرشو تکون داد و از کناره تهیونگ که به در تکیه داده بود گذشت.
تهیونگ بی حواس بوی عطره جونگکوک رو استشمام کرد و لبخنده محوی زد.
:"بوی خوبی داری.."
اروم زمزمه کرد و پشته سره جونگکوک پایین رفت.
.
.
:"جئون جونگکوک؟شما لطفا با اقای کیم برید..منیجر چوی گفتن بهتون اطلاع بدم."
YOU ARE READING
𝔹𝔸𝔻 𝔾𝕌𝕐
Fanfictionجئون جونگکوک استایلیسته آیدل معروف و خوشتیپی به اسم کیم تهیونگه...چی میشه که کم کم بین این دوتا به اصطلاح فقط*همکار*یسری اتفاقات بیوفته؟ :"همیشه تو به سلیقه ی خودت بدنمو نقاشی میکنی." :"این دفعه من میخوام با لبام بدنه تورو نقاشی کنم." ژانر=فان،اسمات...