.29.

4.8K 898 556
                                    

:"فقط واسه یه لحظه فکرشو بکن...من اون موقع قیافم چطور شده بود."

بکهیون همونطور که سعی میکرد خندشو کنترل کنه تا حرف بزنه گفت.

چانیول اشک گوشه ی چشمشو گرفت و گفت:"این میتونه شبیه یه بکهیون عصبانی باشه یا خجالت زده؟"

بکهیون دستاشو توی هوا تکون داد:"حتی بگو یه درصد عصبانی..من واقعا خجالت زده بودم...تو اگه جای من بودی نمیشدی؟؟"

چانیول شروع کرد به بلند خندیدن.

:"ولی چطور تونستی تا اخر مهمونی با اون لباسا باشی؟"

بکهیون دستشو گوشه ی ابروش کشید و همینکه نگاهش به توت فرنگیه توی ظرف افتاد توی دهنش انداختش و جواب داد.

:"به هرحال اگرم میخواستم برم هم نمیتونستم..جشن پرایم مدرسه اینطوره‌...بعد فرض کن حتی جانگبین مثبت ترین و زشت ترین شاگرد مدرسه با اون عینکایی که کلفتیشون اندازه لایه ی کره ی زمین بود هم با پارتنر اومده بود..اینجور بگم..همه پارتنر داشتن به جز من...شاید باورت نشه ولی تعداد دانش اموزای مدرسه هم فرد بود و همه جفت بودن..من اون وسط با یه لباس جوجه ایی تنها نشسته بودم."

چانیول خواست بخنده که با قیافه ی درهمه بکهیون ساکت شد.دستشو روی شونه ی بکهیون گذاشت و گفت:"نگران نباش..حدس میزنم اون لباس جوجه یه فایده ایی داشته..ها؟مثلن واسه سرگرم کردنه بقیه؟"

بکهیون خندیدو گفت:"اره خوب سرگرم شدن..از بس بهم خندیدن.."

چانیول ابه دهنشو قورت داد و چون چیزی به ذهنش نرسید بگه یهو گفت:"شرط میبندم خیلی کیوت شده بودی توی اون لباس."

بکهیون یه نگاه بهش انداختو سرشو پایین انداخت و یواشکی یه توت فرنگیه دیگه برداشت.

:"منم میتونم یه خاطره بگم؟"

چانیول گفت و بکهیون با چشمای براق سرشو تکون داد.

لباشو لیسید و گفت:"روزی که واسه ادیشن اومده بودم کمپانی خیلی اعتماد به نفس داشتم..حتی با اینکه چهار کمپانیه قبلی ردم کرده بودن..سرمو گرفتم بالا،شماره ی برگمو نشون دادم و گفتم:"میخوام ایدل بشم."با اون صدایی که واسه بلوغ کلفت شده بود البته.."

بکهیون خندیدو گفت:"چندسالگی دبیو کردی؟"

:"شونزده سالگی ادیشن دادم و نوزده سالگی دبیو."

بکهیون سری تکون داد و دوباره به ادامه ی حرفای چانیول گوش داد.

:"داشتم میگفتم...اون مردی که اونجا بود بهم خندید و گفت:"بچه خیلی زود نیست بخوای از کلمه ی آیدل استفاده کنی؟"منم گفتم:"من همین الان هم آیدلم."که واسه خودم جمله ی پر اقتداری بود اما باعث شد تمام عوامل اونجا به خنده بیوفتن.
خوب یادمه چهارده ساعت توی کمپانی نشسته بودم که نوبتم بشه برای ادیشن، چون شماره ی اخر بودم...هرکسی از جفتم رد میشد میگفت بچه برو خونه دیروقته..اما من تا ساعت سه صبح جوری که چشمامو با دست نگه میداشتم که بیدار بمونم اونجا بودم.."

𝔹𝔸𝔻 𝔾𝕌𝕐Where stories live. Discover now