دید هری::
از در نگهبانی رد شدم نگهبان تا زانو خم شد و درو برام باز کرد و یه نفر ماشینمو برد و پارک کرد وارد ساختمان شرکت شدم چنان جذبه ای ب خودم گرفته بودم ک خودم از چهره خودم حساب میبردم چ برسه ب کارمندای دیگهب لطف پدر من مدیر بخش طراحی و ارتباطات شده ام
میشنیدم ک چند کارمند فضول باهم پچ پچ میکردن و میگفتن پسر آقای استایلز اینه؟ بر خلاف باباش این چقدر تو قیافست
از طرفی هم میشنیدم ک بعضی دخترا از ظاهرم تعریف میکردن
به سمت دفتر پدرم رفتم
منشی : سلام وقتتون بخیر میتونم اسمتونو بپرسم؟ آیا از قبل هماهنگ کردین- هری استایلز
منشی از جاش بلند شد و با احترام گفت : خیلی خوش بختم آقای استایلز ، پدرتون منتظرتون هستن تشریف بیارید
بدون اینکه چیز دیگه ای بگم رفتم پیش بابام
+ او هری چطوری؟ منتظرت بودم
_ سلام بابا امیدوارم از امروز بتونیم باهم ب پیشرفت بیشتر اینجا کمک کنیم+ البته پسرم ولی از همه چیز مهم تر تو اینجا ک میدونی چیه؟؟؟
- بله
+ این حرفا باشه برای بعد حتما باید بیای آقای لاجو ببینی دلش میخاست باهات راجب یه سری مسائل صحبت کنه
- گرچه ب نظرم بی اهمیته ولی باشه
ب سمت دفتر لاج رفتیم و بابا بدون در زدن وارد شد و شروع ب خوش و بش با آقای لاج کرد آقای لاجو زیاد دیده بودم اومد سمتم و خوش امد گفت و بعد طی یک جلسه ۳ ساعته راجب اهداف و مسئولیت هایی ک نسبت ب هم داریم صحبت کردیم
و این طوری اولین روز کاری من گذشت
YOU ARE READING
The man ( harry styles )
Fanfictionشراکت سوفیا لاج و هری استایلز در کمپانیی معروف در لندن کمپانی ک صاحبان ان پدرهای اونها بوده و حالا ... و اما شرط عجیبی ک بدای فرزندانشان گذاشتند تا در صورت عمل ب آن ارث میبرند ک این شرط باعث ایجاد ارتباط هری و سوفی میشود روشنا