part 29

163 21 49
                                    

دید هری :

رفتم توی ماشین نشستم و منتظرش موندم

بعد از یکی دو دقیقه دیدم داره میاد سمت ماشین یه پیراهن تابستانی اسپرت ساده مشکی پوشیده بود با کتونی های سفید

تیرگی لباسش و روشنی پوست سفیدش ، زیبایی شگفت انگیزی ب وجود آورده بودن نمیدونم چرا تا لحظه ای ک سوار ماشین بشه ، زل زدم بهش

- خب کجا بریم ؟

+ امم من یه دوستی دارم روز عروسیمونم اومده بود اسمش شانه

درحالی ک ماشینو روشن میکردم

- اها اره یادمه

+ اون یه کافه باحال داره دوست داری بریم اونجا؟

دوست ندارم با دوستاش رفت و آمدی داشته باشیم ولی خب کافه شان واقعا خوبه تعریفشو زیاد شنیدم

- باشه بریم

دید سوفی :

خیلی خوشحالم ازینکه هری قبول کرد ک بریم بیرون احساس میکنم یکم تغییر کرده

کلا آدمیه ک نمیتونه ابراز احساسات کنه با اینکه خواهرشو خیلی خیلی دوست داره ولی هیچ وقت پشت تلفن اونقدری ک باید ، ابراز احساسات نمیکنه

رسیدیم

در کافه رو باز کرد و اجازه داد من اول وارد شم دقیقا مثل اون روزهایی ک میرفتم باهاش کمپانی

نشستیم تو فاصله ای ک سفارشامونو بیارن

دیدم هری به یکی ک پشت سر من بود ولی فاصله داشت گفت :

- سلام پسر بیاین اینجا

سرمو برگردندم دیدم سلینا و نایلن

یاد حرفایی ک ب سلینا زده بودم افتادم

بغلم کرد

+  سلینا متاسفم واسه حرفایی ک زدم

چشمکی زد و

$ مهم نیست حرفشو نزن

نایل : ما دیگه داشتیم میرفتیم ک دیدیم شما دوتا اومدین

- حالا بمونید پیش ما چیزی نمیشه ک

نایل : ن ما دیگه باید بریم

و بعد رو ب من گفت

نایل : امشبم نمیاین؟ مثل این دو هفته ای ک تو مهمونیامون نیومدین ، جشن امشبم از دست میدین؟

گیج شده بودم اصلا مگه کسی مارو جایی دعوت کرد؟ حتما هری سرخود رد کرده

- ن من و سوفی امشب میخایم یکم بریم بگردیم

سلینا : باشه پس ما دیگه بریم

خدافظی کردن و رفتن همون لحظه دیدم ک کول وارد شد

The man ( harry styles )Where stories live. Discover now