سوفیا ::
این چهار روز بهم خیلی خوش گذشت راستش من دیگه عادت کردم تو تنهاییام خوش بگذرونم
حالا هم برگشتیم خونه و دارم کارامو میکنم ک واسه فردا ک میخام برم سرکار اماده باشمدیدهری ::
پای تلفن_ سلام لویی چطوری؟
+ خوبم مرسی تو چطوری؟
_ خوبم میگم امشب پاشین بیاین خونه من ب خاطر تموم شدن اون چهار روز فا ،،کی میخام بهتون شام بدم
+ ایول پسر من هستم
_ بقیرم خبر کن حوصله ندارم
+ باشه بابا همیشه بدعنقی اهساعت ۷
صدای زنگ اومد درو باز کردم اومدن تو و هرکدوم رو یه مبل لش کردن ب خدمتکار گفتم واسه هممون نوشیدنی بیاره
هرکدوم داشتیم راجب کارمون صحبت میکردیم
نایل: راستی هری تو شرکت بابا استخدام شدی بعد اون شرط گندش؟
_ اره
+ خب حالا جلستون چطور پیش رفت؟
_ عالی همه آدمای طرف مقابلمون از تسلطم راجب مسائل کف کرده بودن
+ او ایول میگم راننده ای چیزی نمیخای؟ من هستما._ خودتو لوس نکن وضعت خوبه زر نزن
_ راستی لویی سرپرست گروه طراحیتون فامیلیش لاجه؟
^ اره میخاستم بهت بگم . فامیلیش با شریک بابات یکیه به نظرت نسبتی دارن؟ اسم کوچیکش سوفیاست
_ اره بابا دخترشه تو این سفرم باهامون بود
^ جدی؟! خلاصه خیلی خوبه حسابی باهاش حال کردم با عشق کارشو انجام میده اصلا حس اینکه کارمندم باشه بهش ندارم حس یه رفیقو نسبت بهش دارم
_ برعکس من خیلی باهاش حال نکردم غیر عادی بود
^ اولش منم همین فکرو میکردم ولی بعد اخلاقش اومد دستم یکم عصبیه ولی بعدن اوکی میشه راستش اون اوایل یه بار طوری سرم داد زد ک یه جورایی شاشیدم
_ بهش نمیخوره اون چند روز ک همش تو خودش بود و کلا با کسی کار نداشت با خودش حال میکرد فقط
لیام: ای بابا دو دقیقه خفه شید ببینم این فیلمه چی میگه.
نایل : هری ب نظرم کم کم باید زنگ بزنی برامون پیتزا بیارن
هری : خفه شو دیگه انقدر پیتزا خوردیم دیگه حالم داره بهم میخوره چند روز ندیدمت آسایش داشتما امشب همه پاستا میخوریم
نایل : من پیتزا پاستا میخورم حرفم نباشه
.
.
#HS
#harrystyles
بچها لطفا نظراتتونو بگینخیلی خوشحال میشم نظرتونو بدونم
لاویو
روشنا
YOU ARE READING
The man ( harry styles )
Fanfictionشراکت سوفیا لاج و هری استایلز در کمپانیی معروف در لندن کمپانی ک صاحبان ان پدرهای اونها بوده و حالا ... و اما شرط عجیبی ک بدای فرزندانشان گذاشتند تا در صورت عمل ب آن ارث میبرند ک این شرط باعث ایجاد ارتباط هری و سوفی میشود روشنا