part 28

147 22 37
                                    

دید سوفیا::

چند روز بعد ::

جدیدا هری کمتر میره سرکار میگه الان یکم کمپانی سر و سامون گرفته و دوباره ب ثبات رسیده

امروز از صبح توی اتاق مطالعه که طبقه سوم کنار اتاق ورزش بود ، بودم داشتم روی تابلو جدیدم کار میکردم از وقتی ک اومدم تو این خونه ، پنجمین تابلوییه ک دارم میکشم از اونجایی ک هری اصلا اهل مطالعه نیست ، اینجا خیلی جای خوبیه واسم

دعوامون نشده این چند روز در واقع یه جورایی هردوتامون بی تفاوتی رو پیش گرفتیم

از توی اتاق اومدم بیرون همون لحظه هری در حالی ک حوله دور گردنش بود از اتاق ورزش اومد بیرون

+ سلام

- سلام از صبح پیدات نیست

هر سری میخام باهاش هم صحبت شم یاد این میوفتم ک بخاطرش اونطوری با سلینا دعوا کردم

تیشرت سفیدی ک پوشیده بود از عرق خیس شده بود اولین بارمه ک تتوهاشو میبینم اصلا تا بحال ب هیکل رو فرمش دقت نکرده بودم

- ب چی زل زدی تو ؟

+ هیچی

اگر قبلا بود حسابی جوابشو میدادم ولی آرامشی ک الان هستو نمیخوام ازبین ببرم

دید هری::

سر میز نهار غذام ک تموم شد اومدم دسر بخورم ک دیدم پیش سوفیاست دوست ندارم بهش بگم ک دسرو بده این ور

یهو ظرف دسرو گرفت جلوم

- نمیخوام

+ مگه میشه تو همیشه بعد غذات دسر میخوری

چقدر دقت میکنه این فضول خانم

رفتم تو آشپزخونه

+ مرسی ماریا بابت نهار

- از سوفیا تشکر کن اون درست کرده

از حرف ماریا شاخ دراوردم سوفیا اگه اشپزی کنه واسه من نمیزاره خیلی خوشش میاد ازم نهارم واسم درست کنه ؟؟

واقعا آدم عجیبیه

اومد توی آشپزخونه

-هری...

+ بله؟

_ میخاستم یه چیزی بهت بگم

+ ماریا تو دیگه میتونی بری

- هری الان درست دو هفتست ک من رنگ بیرونو ندیدم در واقع بعد از اون فرار احمقانم ، حتی وقتی میرم تو حیاطم نگهبانا میچسبن بهم ک فرار نکنم

+ خب پس قبول داری ک احمقانه بود

- اگه این همه وقت منتظر بودی ک اینو بگم ، اره احمقانه بود

+ حالا چی میخای؟ حتما توقع داری سوویچم بدم دستت

- نه فقط میگم امروز ک نمیخای بری سرکار ، میای بریم بیرون

+ ببین من نه وقتش و ن حوصله اینو دارم ک با تو بیام بیرون

دیدم چهرش رفت تو هم نگاهی ب انگشتاش کرد و

- بیخیال از غذا خوشت اومد

از حق نگذرم خیلی خوب از پسش براومده بود

+ اره چطور ؟

-هیچی

غرورش اجازه نداد ک بگه اون غذا رو درست کرده

بعدش رفت تو اتاقش شاید دلیل اینکه انقدر کم حرف میزنه این باشه ک داره افسردگی میگیره

چته هری حالت خوبه ؟ اصلا ب تو چه
درهر حال هنوز وکالت نامه رو برنگردونده شاید حواسش نیست و من میتونم ب ارثش برسم اصلا شاید براش مهم نیست

رفتم رو کاناپه دراز کشیدم

یه چیزی درونم میگفت ک اشتباه کردم زدم تو ذوقش آخر سر دوام نیاوردم رفتم طبقه بالا

در اتاقشو زدم

جواب نداد آروم درو باز کردم

دیدم رو تختش خوابیده و حسابی خودشو جمع کرده سیستم گرمایشی اتاقش مشکل داره ولی هیچ وقت نگفت ک بگم درستش کنن
در اسرع وقت باید بگم درستش کنن

پتو رو کشیدم روش

اولین باریه ک بعد این همه وقت خوابیدنشو میبینم

چقدر تو خواب معصوم میشه

نگاهی ب دور و بر انداختم دیدم تقریبا خیلی وسیله هاش توی ساک و جعبه و کیفن
اصلا اینجارو خونه خودش نمیدونه آماده رفته فک کنم اصلا براش مهم نیست ب ارثش برسه یا ن فقط مهم ک از دست من آزاد بشه

چته هری مگه همینو نمیخاستی؟ معصومیت این چند وقتش انقدر روت اثر گذاشته ؟

در اتاقو باز کردم ک بیام بیرون

- تو اتاق من چیکار میکردی؟

+ اومده بودم ک بگم اگه ... یعنی اگه دوست داری دو ساعت دیگه بریم بیرون

- جدی؟

سرمو ب نشونه مثبت تکون دادم

یهو اومد سمتم خیلی ناگهانی بغلم کرد بعد انگار ک ترسیده باشه از حرکتی ک کرده خودشو کشید کنار

- ببخشید یهو ذوق زده شدم

از اتاقش اومدم بیرون یعنی نداشتن گوشی و تنها بودن توی خونه و بیرون نرفتن باعث میشه ک حاضر باشی حتی با کسی دوسش نداری بری بیرون؟

خنده داره از اینکه همسرم بغلم کرد متعجبم

کل وجودم هنگ کرده از یجایی انگار دیگه کنترل رفتارامو ندارم

چرا اصلا قبول کردم امروز بریم بیرون ؟

چون فقط میخاستم اون راضی باشه ؟

.
.
.
.
.
.
.
خوب بود یا نبود ؟

اگه خوشتون اومد ووت یادتون نره

به نظرتون کجا میرن؟

The man ( harry styles )Where stories live. Discover now