دید هری ::
رفتار دختره عجیب بود واسم ب قیافه آرومش نمیخورد اعصابش انقدر ضعیف باشه از وقتی ک همو دیده بودیم روهم رفته ۱۰ کلمه هم حرف نزده بود نمیفهمم چطوری اون کلماتو با اون سرعت از ذهنش رو زبونش جاری کرد راستش هنگ کرده بودم
یک ساعت بعد:
نمیفهمم چرا امشب انقد سرفه میکنم رفتم سمت آشپزخونه ک آب بخورم دیدم ک دختره کنار شومینه روی مبل خابیده آدم عجیبیه کلا حرف نمیزنه واسه خودشه اصلا چ میدونم دخترا موجودات عجیبین مخصوصا واسه منی ک کم حوصلم و تا حدی میتونم فقط دیگرانو تحمل کنمصبح فردا
دید سوفیا ::
+ سوفیا پاشو چرا اینجا خوابیدی ؟ بهت میگم پاشو همه نشستن سر میز صبحانه
کش و قوسی ب بدنم دادمو و پاشدم و رفتم دست و صورتمو شستم و مسواک زدم و اومدم سر میز صبحانه و نشستم بین بابای خودم و آقای استایلز و شروع کردم ب خوردن صبحانه
# سوفی دخترم چطوره بعد از صبحانه برین بیرون و یکم با هری این اطراف بگردین تو بیشتر اومدی اینجا خوبه ک ب هری هم این اطرافو نشون بدی
نگاه تیز هری ب سمتم پرت شد
_ امم بابا خیلی حوصله ندارم میخام برم تو اتاقمو واسه خودم باشم
# باشه دخترم
آقای استایلز : سوفیا ایا جایی کار میکنی ؟
لقمه ای ک توی دهنم بودو قورت دادم و گفتم
_ بله من توی تیم طراحی شرکت Hannen هستمهری شروع کرد ب سرفه کردن
هری = Hannen؟؟ اسم رئیست لوییه؟
_ اره
آقای استایلز : لوییس تاملینسون ! دوستت مگه نه هری ؟
= اره . چیزی نگفته بود ..
آقای استایلز رو ب پدرم : الکس چرا از سوفیا نخاستی ک تو شرکت خودمون مشغول ب کارشه؟
+ ب وقتش اجازه میدم در امور شرکتمون دست داشته باشه فعلا باید یاد بگیره و تجربه کسب کنه تا مستقل بشه
هری لیوان قهوه و بشقاب کیکشو برد تو آشپزخونه و رفت سمت اتاقش منم بعد چند دقیقه رفتم سمت اتاقم .
.
.
.
..
.
.بچها ووت کنید لطفا
Love youRoshana
YOU ARE READING
The man ( harry styles )
Fanfictionشراکت سوفیا لاج و هری استایلز در کمپانیی معروف در لندن کمپانی ک صاحبان ان پدرهای اونها بوده و حالا ... و اما شرط عجیبی ک بدای فرزندانشان گذاشتند تا در صورت عمل ب آن ارث میبرند ک این شرط باعث ایجاد ارتباط هری و سوفی میشود روشنا