part 32

186 21 12
                                    

دید جما :

صبح که بیدار شدم رفتم تو آشپز خونه

دیدم هری هم از پله ها اومد پایین

- صبح بخیر جما

+ صبح بخیر سوفیا بیدار نشده؟

- ممکن نیست تا این موقع روز بخوابه

+ مگه توی یه اتاق نبودین

- چرا ولی اونجا نیست

+ نکنه باز فرار کرده

- نه بابا اولا که نگهبانا زیادن و نمیتونه با کسی تماس بگیره دوما ..

+ دوما چی ؟

- فک کنم امم.. دیگه دوستم داره

همون لحظه در باز شد و سوفیا اومد تو

هری سریع رفت سمتش

- کجا بودی؟

" یعنی چی خب تو حیاط مثل هر روز صبح چته

شنیدم که هری آروم تر بهش گفت

- زبونتو کوتاه کن وگرنه خودم کوتاش میکنم

دیدم داره بحثشون میشه خودمو زدپ به اون راه که فک نکنن دارم فضولی میکنم

" ببخشید زبونمو کوتاه کنم؟ حالت خوبه ؟ مخت تاب برداشته ؟ زبونمو کوتاه کنم چون فقط صبح رفتم تو حیاط ؟ میشه انقدر چرت و پرت نگی هری چند وقتی دلم به اخلاقت خوش بود خراب نکن

هری دیگه جوابشو نداد بعد از صبحانه سوفیا رفت که لیوانشو بذاه تو آشپزخونه
هری هم سریع رفت دنبالش

- ببخشید سوفیا

باورم نمیشه این هری باشه من توی این همه سال حتی یک بار هم نشنیدم ک هری از کسی عذرخواهی کنه

" ببخشم که باز هر موقع دلت خواست باهام بد رفتاری کنی ؟ من مسخره توام مگه؟

- معذرت میخوام سوفی بگو چیکار کنم ببخشی

- سوفیا میبخشی ؟

" اره بهتره بریم زشته خواهرت داره نگامون میکنه فک میکنه چی داریم میگیم

اندرو : راستی جما یادته اول آشناییمون یادمه بابات کلید یه جاییو بیرون شهر بهمون داد هنوز اون ویلا رو دارین؟

+ اره چطور مگه ؟

:خیلی دلم میخواد یه بار دیگه بریم اونجا مخصوصا اگه هری و سوفیا هم باشن راستی هری شما تا الان باهم مسافرت نرفتین ؟

یه نگاهی ب سوفیا انداخت

- راستش خیلی دلمون میخواست اما خیلی سرم شلوغ بود

: خب نظرتون چیه بریم اونجا ؟

سوفیا یکم فک کرد و بعد..

" اجازه بده امشب باهم مشورت میکنیم و فکرامونو میکنیم و فردا صبح بهتون میگیم که اگر شد فردا راه بیوفتیم

دو سه ساعت گذشت

تو این ساعت ها فوتبال دستی بازی کردیم و کلی گفتیم و خندیدیم

واقعا دلم واسه سوفیا میسوزه میدونم که چقدر هری اذیتش میکنه الانم که کارای اموال انجام شده ، باز هم بهش نگفته

هری و سوفیا توی اتاق

دید سوفی

- سوفیا حالا نظرت راجب اونجا چیه؟ بریم یا نه؟
هری گفت در حالب که تیشرتشو داشت در میاورد

شونه ای ک باهاش موهامو شونه کردمو گذاشتم رو میز و در حالی ک داشتم به سمت تخت میرفتم گفتم :

+ میخوام یه ذره فکر کنم راستی هری میشه تلفنمو بدی؟

- چرا میخوای ؟ هر کاری داری با مال من انجام بده

+ هیچی فقط میخواستم یکم تو اینستا بچرخم

-اگه بخوای میتونی از مال من استفاده کنی

+ باشه پس رمزشو میزنی؟

دیدم رمزشو

چند دقیقه ای الکی گوشیشو گرفتم دستم و بعد دادم بهش

فردا صبح

رفتم پایین و به جما و اندرو گفتم که ماهم میایم

بعد از اینکه نهارو خوردیم هری به کارگرا گفت وسیله ها رو بزارن تو ماشین

همه سوار ماشین شدیم

_ اخ من یه چیزیو فراموش کردم

هری+ چیو؟

_ کیک درست کرده بودم برم بیارمش

+ بزا بگم یکی از کارگر ها بیاره

_ نه خودم زودی میرم میارم

دید هری

خیلی حس عجیبی دارم که دارم برای اولین بار با سوفیا میرم یه جا واسه چند روز

چند دقیقه بعد سوفیا اومد و راه افتادیم

توی مسیر خیلی خوش گذشت سوفیا همش در حال شوخی و خنده بود شاید به خاطر این بود که خیلی وقت بود بیرون نیومده بود

خیلی با اندرو و جما احساس صمیمیت میکنه و مدام باهاشون شوخی میکنه در حالی ک احساس میکنم با من اونقدر راحت نیست

توی مسیر یه جا اندرو به شوخی گفت که حالت تهوع بهش دست داده سوفیا بهش گفت هری هرموقع عصبی میشه حالت تهوع بهش دست میده

نمیدونم چرا واقعا اما وقتی از من صحبت میکنه ، احساس میکنم این همه فاصله بین ما از بین رفته

.
.
.
.
بابت غیبت نسبتا طولانی مدتم معذرت میخوام امیدوارم این چپتر رو دوست داشته باشید🌻🌻🌻💙

راستی اگه بویی از اتفاقات قسمت هوی بعد بردید بگید تو کامنتا ببینم کدومتون از همه زرنگ ترین🧡😉

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 04, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The man ( harry styles )Where stories live. Discover now