دید سوفیا ::
اخیش چقدر امروز صبح ارامش دارم بهتره برم تو کلبه چوبی توی باغ
دید هری ::
از تو اتاق اومدم بیرون امروز یه قرار خیلی مهم کاری داریم قبلش با پسرا میریم رستوران زین صبحانه درست حسابیو بخوریم ک ب قول زین ، سر کار شارژ باشیم
داشتم میرفتم پایین چشمم خورد ب کادوی سوفیا ک روی میز جلو اتاقش مونده
چرا برنداشتتش؟؟؟
رفتم پایین دیدم ماریا میزو چیده ولی بازم سوفیا نیست
امروز ک اینجا صبحانه نمیخورم ولی این دختره چرا انقدر کینه ایه حتی نگاه کادوم نکرده
+ سلام اقا صبح بخیر صبحانه نمیخورین؟
- نه میرم رستوران دوستم اونجا میخورم
+ اها . سوفیا چی بیدار شده ؟
- من از کجا باید بدونم
+ مگه ...
- مگه چی ماریا؟
+ مگه دیشب ...
- نه(😂)
+ پس سوفیا کجاست؟ تو اتاقش نیست ؟
- یعنی چی ؟ کلید اتاقشو بده
رفتم سمت اتاقش قفل بود . با کلیدی ک ماریا داده بود بازش کردم
نبود
در کمدشو باز کردم دیدم بهم ریختست معلوم نیست کجا رفته
- گوشیو بیار
ماریا گوشیو آورد زنگ زدم بهش
لعنتی خاموشه اه
- ماریا یکم ب اون مخت فشار بیار ببین چیزی یادت نمیاد چ میدونم حرفی نزده بود ؟؟
ماریا انگار یهو برق سه فاز از سرش پرید
+ اها وای چطور ب ذهنم نرسید
+ پریروز ک دعواتون شد و اون اتفاق پیش اومد، خیلی ناراحت بود طرفای ساعت ۶ رفتم تو باغ ببینم حالش خوبه یا نه ، دیدم یکی نشسته کنارش سوفیا داشت باهاش حرف میزد . خواستم بگم بهت ولی گفتم شاید این هم صحبتی یکم حالشو بهتر کنه . نمیدونم اصلا ربط داره یا نه
- مشخصات طرفو بگو
طبق مشخصاتی ک داد فهمیدم اون کول بیشعور فراریش داده
لعنت بهش
زنگ زدم لویی و گفتم ک نمیتونم باهاشون بیام
ماریا ب همه نگهبانا و باغبان و هر کی دیگه ک اینجاستو بگو جمع شن رو ایوون
وقتی جمع شدن ، کلی سرزنششون کردم ک چقدر شما احمقین ک یه دختر احمق پیچونددتون یکیو اورده خونه بعدم جیم شدن رفتن
YOU ARE READING
The man ( harry styles )
Fanfictionشراکت سوفیا لاج و هری استایلز در کمپانیی معروف در لندن کمپانی ک صاحبان ان پدرهای اونها بوده و حالا ... و اما شرط عجیبی ک بدای فرزندانشان گذاشتند تا در صورت عمل ب آن ارث میبرند ک این شرط باعث ایجاد ارتباط هری و سوفی میشود روشنا