۵ روز بعد
"""دید سوفیا ::
+ خب همه اون چیزی ک واسه سفر لازم داشتم برداشتم حالا فقط باید لباسامو بپوشم
یه سارافون مشکی ساده ک تا وسط رونم بود پوشیدم ک زیرشم یه تیشرت سفید پوشیده بودم ب اضافه کتانی های مشکی سفیدم
از متیو نگهبانمون خاستم ک چمدونمو ببره تو ماشین
بعد از چند دقیقه با مامان و بابا سوار ماشین شدیم و ب سمت فرودگاه
"""از دید هری ::
من علاوه بر کار کردن تو شرکت بابا تهیه کنندگی موسیقی هم میکنم ک درواقع اولین بار سرمایشو از کار کردن تو یه گروه موسیقی بدست اوردم درامد تهیه کنندگی بد نیست اما مجبورم تو شرکت بابا کار کنم وگرنه هیچی ازون بهم نمیرسه قبول کنین ک گذشتن ازین ثروت کار سختیه
.خیلی وقته ک با خانوادم نرفتم مسافرت تقریبا از وقتی ک جما رفت نیویورک
ب فرودگاه رسیدیم خانم و آقای لاجو دیدم و فهمیدم اون دختری ک کنارشونه و داره بند کفششو میبنده دخترشون یعنی سوفیاست
ب سلام و علیک خشک همیشگیم بسنده کردم کلا حوصله جمع های خانوادگیو ندارم بیشتر ترجیح میدم تنها باشم یا با بچهای اکیپ خودمون ک ۱۰ ساله باهم دوستیم والبته دوستی کم و بیشی با کندال ک بیشتر از علاقه عادته برام . هر موقع دلم بخاد هست
سوفیا گوشه گیر بود
خب حداقل شانس آوردم ک نمیچسبه بهم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.دید سوفی ::
من عاشق این جزیرم از بچگی هر سری میومدیم اینجا کلی بهم خوش میگذشت تضادی از آرامش و هیجانه و خونو در رگ هام ب حرکت در میاره۵ ساعته ک رسیدیم
این ویلا ک اومدیم نمای چوبی داره و من عاشق این بنا ها هستم اینجا ۴ تا اتاق داره یعنی درست ب اندازه . یکی برا پدر و مادرم و یکی برا آقا و خانم استایلز ک هردو در طبقه دوم قرار داشتن و اتاق من و پسرشو هری در طبقه سومه آره اینجا سوبلکسه اتاقای ما دو تا خیلی کوچیکه ولی دنجه یعنی من ک لذت میبرم اتاق من رو ب دریا و واسه اون رو ب منظره ای سرسبزه
بعد از خوردن شام تصمیم گرفتم ک بشینم کنار شومینه و کتاب بخونم همه رفتن اتاقاشون ک بخوابن
سکوت خوبی بود حسابی داشتم حال میکردم صدای سرفه کسی ب گوشم خورداول گفتم خودش قطع میشه ولی هی سرفه میکرد یه لیوان اب از آشپز خونه بردم سمت طبقه دوم ولی صدا از طبقه سوم بود رفتم بالا و در اتاق هریو باز کردم لیوان آبو گرفتم جلوش
- من آب خواستم از کسی؟؟!
+ عوض تشکرته؟ سوتفاهم نشه من فقط ب خاطر خودم این لیوان ابو برات اوردم چون آرامشمو بهم میزنی
اومد سمتم لیوانو ازم گرفت
_ خوش اومدی برو بیرون
برخورد بدش خیلی ناراحتم کرد آبو از دستش گرفتمو گفتم : میتونی خودت برا خودت آب بیاری یا انقدر سرفه کنی ک یا بمیری یا یکی از خواب پاشه یه لیوان آب دستت بده شب بخیر
اومدم بیرون و درو کوبیدم بهم
داشتم میرفتم طبقه پایین ک صدای مامانم متوقفم کرد
& سوفی چیزی شده؟؟- ن مامان میخام کتاب بخونم چطور؟
& اخه ...
_ بیخیال مامان چیزی نشد یه صحبت کوچولو بود همین
& باشه شبت بخیر عزیزم
.
.
نشستم کنار شومینه و ب کتاب خوندنم ادامه دادم متوجه نشدم کی روی اون مبل نرم خوابم برد.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.بچها ازتون میخوام نظراتتونو بگین خیلی خیلی خوشحالمیشملاو یو
روشنا
#harry_styles
YOU ARE READING
The man ( harry styles )
Fanfictionشراکت سوفیا لاج و هری استایلز در کمپانیی معروف در لندن کمپانی ک صاحبان ان پدرهای اونها بوده و حالا ... و اما شرط عجیبی ک بدای فرزندانشان گذاشتند تا در صورت عمل ب آن ارث میبرند ک این شرط باعث ایجاد ارتباط هری و سوفی میشود روشنا