دید سوفیا:
توی باغ نشسته بودم داشتم اسکلت طرح جدیدمو میکشیدم
صدای پای کسیو شنیدم دیدم هری داره میاد پارچه رو انداختم روی تابلو ک فقط با مداد چندتا علامت برای اسکلت نقاشی کشیده بودم
رفتم نشستم توی آلاچیق و وانمود کردم ک حواسم بهش نیست
اومد نشست روبروم
بعد مدت زیادی سکوت
- خوشحال میشی اگر بگم مهمون داریم ؟
+ هر سری مهمون داشتیم به ضررم بوده ولی اره چون واقعا تو این خونه تنهام
- دو روز دیگه خواهرم جما میاد اینجا و احتمالا چند روز بمونه
+ اها
- همین فقط میخاستم همینو بگم
دید هری :
- راستی ...
میخاستم قضیه وکالت و اینکه همه چیز تموم شده رو بگم ولی نتونستم
+ چی میخای بگی ؟
- هیچی ولش کن
دید سوفی ::
شب که شد ماریا گفت ک هری گفته شب دیر تر میاد پس من شاممو خوردم بعدشم یه فیلم دیدم و رفتم بخوابم
یک ساعتی میشد ک تو تختم این ور اونور میشدم از سرما نمیتونستم بخوابم
حتما باید فردا بگم بیان سیستم گرمایشی اینجارو تعمیر کننچرا نرم تو اتاق مشترکی ک واسمون در نظر گرفته شده هری ک تو اتاق خودش میخابه منم میرم اونجا
رفتم تو انصافا اتاق بزرگیه
خودمو انداختم رو تخت فک کنم کمتر از ۳۰ دقیقه خوابم برد
دید هری :
در خونه رو باز کردم و رفتم تو امارت چراغای خاموش میگفتن ک سوفیا خوابه رفتم تو اتاقم
لیوان آبی ک تو دستم بودو گذاشتم رو تخت
لباسامو عوض کردم
بعد از اینکه مسواک زدم خودمو پرت کردم رو تخت ک بخوابم
شتتتتت !!!!
لیوان آب برگشت رو تختم
این دومین باریه ک این اتفاق میوفتهبهتره برم تو اتاق مشترکمون بخوابم اونجا خیلی گرم و بزرگه
در اتاقو باز کردم احساس کردم یه چیزی رو تخت تکون خورد برقو روشن کردم دیدم سوفیا رو تخت خوابیده
این چرا اینجا خوابیده
خداکنه صبح من زودتر پاشم یه وقت فک نکنه خبریه ک منم اومدم اینجا خوابیدم
رفتم رو تخت و در دور ترین نقطه از سوفیا خوابیدم
فردا صبح دید سوفیا ::
YOU ARE READING
The man ( harry styles )
Fanfictionشراکت سوفیا لاج و هری استایلز در کمپانیی معروف در لندن کمپانی ک صاحبان ان پدرهای اونها بوده و حالا ... و اما شرط عجیبی ک بدای فرزندانشان گذاشتند تا در صورت عمل ب آن ارث میبرند ک این شرط باعث ایجاد ارتباط هری و سوفی میشود روشنا