# Part 4
.........................................................
& بکهیون &
.........................................................توی طبقه منفی شیشبودم . اینجا از لحاظ امنیت سطحش از همهٔ طبقه ها بیشتر بود .
چون که اصلی ترین مهره ها اینجا بودن و مهمترین حرکتا اینجا انجام میشدن .سمت در سفید رنگ اتاق فرمانده لی رفتم . دکمهٔ قرمز رنگ کنار درو زدم و به دوربین کوچیک کنارش خیره شدم . در با صدای تیک کوچیکی باز شد .
فرمانده لی ارنجاشو روی میز گذاشته بود و در حال ماساژ دادن شقیقه هاش بود . بعد از گذشت این همه می دونستم که این کارش از روی سردرد نیست . وقتی سردرد میگرفت دست هاشو محکم روی پیشونیش قرار میداد .
فشار دادن شقیقه هاش فقط نشونهٔ اظطراب و نگرانی بود . با یه لبخند کوچیک کنار لبش گفت : چیزی شده بکهیون چرا اینجایی ؟؟
فکر کردم دوهفته پیش گفتی میخوای یه مدت از کارت فاصله بگیری .
بک : نظرم عوض شد . دوهفته نبودم و انگار میخواد اتفاقای بزرگی بیوفته . اگه این مدت زمان بیشتر بشه چیکار کنم ؟
لی : جوری حرف میزنی که انگار کنترل همه چیز رو توی دستات داری .
بک : حالا لازم نیست بزنی تو ذوقم . برام توضیح میدی اینجا چه خبره یا نه ؟
لی : بهت یاد ندادن با کسی که سن بابات رو داره ادب حرف بزنی ؟؟
بک : خودت میگفتی که باهات راحت باشم .
لی : از دست تو بچه .... هیچی از چشمات دور نمیمونه نه؟؟
بک : نه ..!
لی : بهت میگم ولی یه شرط داره .
بک : چه شرطی ؟؟؟
لی : میخوام از شر یه گرگینه خلاص بشم .
بک : چی ؟ میدونستی کشتن اونا خیلی سخت تر از کشتن اون خونخواراست ؟
لی : بخاطر همین به تو گفتم . برای تو کار مشکلی نیست .دستامو بالا اوردمو جلوی صورتش تکون دادم و با یه لحن معصومانه گفتم : به نظرت با این دستای ظریف میتونم به یه مورچهٔ کوچولو آسیب برسونم ..... اونوقت تو میخوای که یه گرگینه رو بکشم؟؟؟
لی : هر کی ندونه گول اون ظاهرت رو میخوره . ولی نه من .... نه منی که بهتر از هر کسی میشناسمت بیون بکهیون ..... خوب میدونم که با اون دستا به راحتی میتونی چن تا گرگینه و خون اشامو حریف بشی ! پس برو برام اونو بکش !!!!
از جام بلند شدم و سمت در رفتم . وسط راه وایسادم و همونطور که پشتک بهش بود یکم سرم رو به راست چرخوندم و با گوشهٔ چشمم بهش نگاه کردم و گفتم : بعدش برام همه چیز رو توضیح میدی .... خودت میدونی که نمی خوام توی این بازی حرکت مهره ای از دستم در بره ....
.
.
.
.
.
.
برای حرف کشیدن از اون پیرمرد باید اون گرگینه رو میکشتم . اهی کشیدم و رمز درو زدم که با خونه ای که فرقی با اشغالدونی نمیکرد مواجه شدم . پوست حله هوله همه جا بود و از هر نوع خوردنی یه تیکش توی سالن روی زمین دیده میشد ؛ البته همهٔ اینا با نور تلویزیون دیده میشد . چراغا که روشن کردم چیزای دیگه هم دیدم ! نوشابه و ابمیوه روی زمین ریخته بود یه نقاشی انتزاعی رو روی پارکت های خونم نقش بسته بود و در حال خشک شدن بود !
YOU ARE READING
fight for love
Fantasyخون ، نیش ....... خون ، چنگ .......... خون ، شلاق ........ خون ، تو ...... . . . اینا تنها چیز هایی هست که الان میتونم ببینم .... و باز هم تو از همیشه زیباتری و قطرات خون بیرحمانه بین پوست سفیدت ورنگ سرخ هارمونی خیره کننده ای میسازند و من را دوبار...