# part 11
قبل از شروع بگم که این پارت اسمات داره ؛ یکم ... ولی همونطور که قبلاً گفته بودم خیلی نیست و مشخص کردم . پس اگر نمی خونید اون تیکه رو ردش کنید .
( منکه میدونم همتون میخونیدش 😉)
............................................................سوم شخص
..............................................................
بکهیون : چه بلایی سرش آوردی عوضی ؟؟ماشینی که هالزی و یونگی توش بودن چند دقیقه پیش توقف کرده بود و تازه بهشون رسیده بود .
دختری که موهای بنفش کوتاه داشت سمتشون میدوید سعی داشت که از دعوایی که ظاهراً قرار بود شروع بشه جلوگیری کنه .در همون حین پسر مو سبز با آرامش همون طور که آدامس نعناییِ سبز رنگش رو باد میکرد و دستاش توی جیبش بود سمت اونا حرکت میکرد .
با فشاری که بکهیون به چانیول موقعی که یقش رو گرفته بود وارد کرده بود ، پسر قد بلند به کاپوت ماشین چسبیده بود و الان توی چشماش میشد علاوه بر نگرانی برای لوهان ،کمی هم تعجب قابل دیدن بود و تا خواست دست های ظریف بک رو از خودش جدا کنه اون دستا از لباسش کنده شده بودن و لحظهٔ بعد دقیقا روی سمت چپ صورتش فرود اومده بودن .
بکهیون : از اول میدونستم نباید به آدم اشغالی مثل تو اعتماد کرد .
پسر قد کوتاه خواست تا سمت راست صورت خوش تراش چانیول رو هم کبود کنه ولی دستش توی هوا گرفته شد .
هالزی همونطور که دست مشت شدهٔ بکهیون رو توی دستاش نگه داشته بود گفت : چرا بدون اینکه چیزی بگی و باهاش حرف بزنی داری جبهه میگیری ؟؟؟
درسته که دختر روبه روی بک یه خوناشام بود ولی از اونجایی که بک هم یه شکارچی هست براش آزاد کردن دستش کاری نداشت ؛ ولی عقب کشید .
ولی مسلماً قرار نبود که زبون کوچیک و برندش از میدونم بیرون بره مگه نه ؟؟؟؟
بکهیون : مسلما قرار نیست فقط با یه نظرسنجی ساده هویت اشغالایی مثل شما عوض بشه ؛ شماها تحت هر شرایطی فقط و فقط چیزی بیشتر از چند تا تیکه گوه بیشتر نیستید و لیاقت یه ذره اعتماد رو ندارید . با این کارت ثابت کردی که ...
شوگا همونطور که داشت داخل ماشین چانیول رو دید میزد گفت : بکهیون انقدر تند نرو ... بیا اینجا رو نگاه کن ..
بکهیون : کجا ؟؟
چند ثانیه بعد بکهیون با چشمای درشت شده به کوه بزرگ درست شده از پوست انواع اسنک ها و هر نوع خوردنی که البته باید توجه داشت که هیچ کدومشون هم بدون ضرر برای بدن نبودن و مطمئناً خوردن چندتاشون با هم اصلا ایدهٔ خوبی نیست ، مواجه شد !!
لوهان تقریبا حالش بهتر شده بود . پاهاش به صورت هفت مانند دراز کرده بود و بالا تنش رو از پشت روی دستاش انداخته بود . همینطور که سرش رو به آسمون بود و چشماش رو بسته بود گفت : فک کنم اون چند تا تیکه میوهٔ خشک شده باعث شد اینجوری شم ... اصلا بوی جالبی نمیدادن .... ولی سه تا تیکه که بلایی سر کسی نمیاره نه ؟؟؟
YOU ARE READING
fight for love
Fantasyخون ، نیش ....... خون ، چنگ .......... خون ، شلاق ........ خون ، تو ...... . . . اینا تنها چیز هایی هست که الان میتونم ببینم .... و باز هم تو از همیشه زیباتری و قطرات خون بیرحمانه بین پوست سفیدت ورنگ سرخ هارمونی خیره کننده ای میسازند و من را دوبار...