# Part 12
.........................................................
&جونگکوک &
.........................................................
همون طور که تهیونگ پیش بینی کرده بود پیدا کردن هواپیمایی که بشه راحت اون رو کش رفت خیلی هم سخت نبود و به محض سوار شدن بهش تهیونگ اون رو روی حالت اتوماتیک قرار داده بود و بعد از چند دقیقه از خستگی خوابش برد .این رو میدونستم که امکان نداره نظرم رو عوض کنم که بخوام برگردم . تموم عمرم تحت مراقبت بودم . اکثر شکارچی ها وقتی برای مراقبت از من اطرافم بودن حتی نمیزاشتن کوچکترین کارهام رو انجام بدم . فقط کافی بود که بخوام کمترین اقدامی برای کاری بکنم تا قبل از اینکه قدمی بردارم برام فراهم بشه ..... هر کی جای من بود فکر میکرد که من دارم توی بهشت زندگی میکنم و چی بهتر از این ؟؟
ولی من کسی نبودم که بخوام از این چیزا لذت ببرم ، شاید اوایل خوشم میومد ولی رفته رفته جمله هایی مثل_ تو هیچ کاری رو نمیتونی بدون کمک انجام بدی_ یا_ تو هنوزم همون بچهٔ کوچولو هستی که عرضهٔ انجام دادن هیچ کاری رو نداشت هستی و یه روز بخاطر همین بی عرظهگیت قراره دوباره ازت سواستفاده بشه_ و خیلی جمله ها مثل اینا باعث میشدن که روز به روز حالم از خودم بیشتر به هم بخوره و بخوام بالا بیارم .
حداقل وقتی که کنار بک و سوهو بودم این احساس بهم دست نمیداد . اونا همینطور که ازم مراقبت میکردم و حواسشون به عنوان یک بزرگتر و دوست به من بود در کنارش از چیزی هم میخواستن .... دستور های کوچیکی که بهم میدادن ، حتی درخواست های عجیب و غریبی که بک موقع مستی ازم میکرد یکم به من امید میداد و باعث می شد که کمی اون جمله ها کمرنگ تر بشن .
شاید اگه از همون موقع که از دست اون خوناشاما آزاد شده بودم بیشتر سمت انسانها میرفتم اوضاع بهتر میشد ، حداقل اونا فکر نمیکردن که من از خودشون ضعیف تر و ناتوان تر هستم و مثل شکارچیا باهام رفتار نمیکردن ، ولی .... این واقعیت که من یه مدت نسبتا طولانی هرزهٔ یه مشت خوناشام بودم قرار نبود ازم جدا بشه و مثل یه داغ درست روی صورتم باقی میموند ..... شاید بتونم با کمی آرایش اونا رو بپوشونم ولی واقعیت قرار نیست عوض بشه و جای اون داغ همیشه روی صورتم هست و با چند تا قطره آب همه چیز افشا میشه .... کمتر آدمی حاظر میشه که با یه هرزه دوست و هم کلام بشه و من از صمیم قلبم از دو تا هیونگم ممنونم که هیچ وقت بخاطر این مسئله ترکم نکردم و درکم کردن .
البته که فقط اونا نبودن ، کسایی مثل تیلور ، جک و سوفیا هم بودن که با من خیلی خوب رفتار میکردن و مثل بقیهٔ شکارچیا لوسم نمیکردن و حداقل میزاشتن کار های خودم رو ، خودم انجام بدم ؛ حتی یک بار هم هری کسی که میدونم خیلی از بکهیون خوشش نمیاد ، موقع مراقبت ازم بهم- دستور- داده بود تا چند تا جعبهٔ سنگین رو جابهجا کنم ، و البته نیازی به پنهون کاری نبود که یه جورایی بخاطر کینش به بک و قلدر بازی و نشون دادن اینکه که اینجا رییسه این کار رو کرد ولی بازم من ازش ممنونم که باعث نشده بود احساس کنم به درد نخور هستم .
YOU ARE READING
fight for love
Fantasyخون ، نیش ....... خون ، چنگ .......... خون ، شلاق ........ خون ، تو ...... . . . اینا تنها چیز هایی هست که الان میتونم ببینم .... و باز هم تو از همیشه زیباتری و قطرات خون بیرحمانه بین پوست سفیدت ورنگ سرخ هارمونی خیره کننده ای میسازند و من را دوبار...