# part 10

1K 187 226
                                    

# part 10
.........................................................
جونگکوک
.........................................................

دو ساعت پیش بکهیون هیونگ زنگ زد و گفت که لوهان هم با ما اومده و قرار هست که با ما به بعد پنجم بره . بعد از اون سوهو پیش جکسون رفته بود و تنها واکنش اون  گفتن کلمه " اوه" بود . ولی وقتی دنریس این موضوع رو فهمید کلی سر سوهو جیغ زده بود و باعث شده بود چند نفر دیگه هم برای اینکه ببینن چه خبره اونجا بیان . سوهو هم برای فرارا کردن از دست اونا دنریس رو هول داده بود و فرار کرده بود . .... می تونم قسم بخورم که بعد از این کارش دو ساعت _ که برای تمام عمرش کافیه _ توسط القاب ناپسند دنریس مورد عنایت قرار گرفته !!!

وقتی سوهو اومد توی اتاق ، یا بهتره که بگم شیرجه زد توی اتاق یه بند در مورد اینکه باید بیشتر حواسمون رو جمع میکردیم و نباید لوهان رو فراموش میکردیم حرف زد ، به حدی که گذاشتن بالشت روی گوشم هم تاثیر چندانی نداشت . پس در نتیجه طی یه حرکت کاملا سریع و انتحاری از اتاق پریدم بیرون .

حدود دو ساعتی بود که روی پشت بوم همون ساختمون نشسته بودم . درش قفل بود ولی یکی از چیزایی که من خیلی توش مهارت داشتم باز کردن قفل انواع در بود !!!

هوا تقریبا ابری بود و نمیشد غروب خورشید رو دید . ولی در عوض منظرهٔ رو به روم عالی بود . این روزا توی شهر ها خبری از یه دونه درخت هم نبود و تنها چیزی که شهر رو تزیین میکرد نقاشی های انتزاعی درختا و گیاها روی بعضی از ساختمونا بود .... ولی اطراف اینجا پر از گیاه  و گلای قشنگ بود . مخصوصا گلای یاسی که توی یه باغچه کوچیک کاشته بودن و درختای اطرافش سراسر پوشیده شده بود از گل های پیچکی که مثل ماری که شکارش رو در حال فشار دادن هست و قصد خفه کردنشو دار ، پیچیده شده بودن .  

همینطور که محو بهشتی کوچیکی که توش بودم شده بودم احساس کردم که یه نفر بهم نزدیک شد . سرم رو برگردوندم و با همون پسره که توی بار دیدم مواجه شدم .... تهیونگ . انگار اونم از دیدن من متعجب شده بود ولی قیافه متعجبش رو سریع با یه لبخند از بین برد و همینطور که دستش توی جیبش بود اومد کنارم و لبه ی پشت بوم نشست .

چند ثانیه بهش زل زدم تا اونم بهم نگاه کرد . آدمی نبودم که سریع نگاهم رو بگیرم و بهش هنوز خیره نگاه میکردم  . من مثل کاری که اکثریت مردم نجام میدن توی این شرایط نگاهمو ازش نگرفتم .

تهیونگ : یاااا .. چرا داری اینجوری نگام میکنی ؟ مگه کار اشتباهی کردم یا چیزی رو صورتمه ؟

کوک : مگه چیکار کردی که انتظار داری از طرف من توبیخ بشی و قبل از اینکه بیای اینجا کجا بودی که به خودت شک داری قیافت مرتب نباشه ؟؟؟؟!!!!!!

تهیونگ : ایشش ... پسره موذی .. یه روز زبون درازت سرت رو به باد میده .

کوک : ایگووو ... قبلنا بخاطر اینکه ساکت بودم کلی آسیب دیدم و کم ضرر نکردم ... الان هم یکی داره بهم میگه حرف زدن کار دستم میده ... این چه دنیایی هست که ما توش هستیم ؟ ..... دلم میخواد می‌تونستم برم یه جایی که فاز مردمش مشخص باشه ...

fight for loveWhere stories live. Discover now