پارت چهارم
از دید لوهان
جونگین به زور مومو شمعهای روی کیکش رو فوت کرد و در حالی که هنوز غرغر میکرد این لوس بازیا از سن من گذشته، کادوهاش رو باز کرد و من تونستم به وضوح ذوق کودکانه ای که از دیدن ساعت گرون قیمتش کرده بود رو توی چشمهاش ببینم، هرچند که خودش هنوز میگفت من خیر سرم بیست و چهار سالمه!
بعد از باز کردن کادوها همه داشتیم توی سکوت سهم کیک خودمون میخوردیم که با صدای مامان جونگین که صدام میزد سرم رو بالا آوردم و با لبخند منتظر شدم تا حرفش رو بزنه:
-یکم درباره ی خودت برامون بگو پسرم.
گرچه لحنش کاملا صمیمانه بنظر میومد ولی من ناخودآگاه توی دلم لعنتی گفتم و لبخندم محو شد.
وقتی دیدم همه منتظر به لبهای من چشم دوختن گلوم رو صاف کردم و گفتم:
-آم اسمم شیائو لوهانه و وقتی که هشت ساله بودم پدر و مادرم رو از دست دادم... پدرم تقریبا یه بیلیون وون ارث برام گذاشته بود و یه کارخونه و یه خونه... در واقع کارخونه رو سپردم به عموی ناتنیم چون خیلی بچه تر از اونی بودم که بدونم دارم چه حماقتی میکنم و عموم چه کلاه برداریه... اون کل سهام کارخونه رو ازم گرفت و رفت پی خوشیهاش... پس من موندم و مادربزرگم و اون یه بیلیون ارث. در واقع مشکل زیادی برامون پیش نیومد و سعی میکردیم حدالمقدور صرفه جویی کنیم چون من خیلی بچه بودم و نمیتونستم کار کنم مادربزرگم هم ناتوان محسوب میشد. تا اینکه وقتی هفده سالم شد اونم مرد و...
چند لحظه سکوت کردم و به واکنش بقیه نگاه کردم.
مومو تقریبا اشک تو چشماش حلقه زده بود و پدر و مادر جونگین با اخمی که حاصل از دلسوزی و ترحم بود بهم نگاه میکردن. جونگین هم... صبر کن ببینم جونگین کجا رفت؟
•••
از دید جونگین
با شنیدن اینکه لوهان تو همون بچگی پدر و مادرشو از دست داده حس بی مسئولیتی عجیبی کل وجودم رو گرفت. پا شدم رفتم تو آشپزخونه و یه لیوان آب سرد سر کشیدم و تکیه ام رو دادم به اپن. از همونجا میتونستم بقیه حرفهای لوهان رو که مظلومانه و ناراحت کننده به زبون آورده میشد رو بشنوم:
-...سعی میکردیم حدالمقدور صرفه جویی کنیم چون من خیلی بچه بودم و نمیتونستم کار کنم مادربزرگم هم ناتوان محسوب میشد. تا اینکه وقتی هفده سالم شد اونم مرد و...
با قطع شدن کلامش سرمو از رو اپن خم کردم و سعی کردم خودمو بکشم بالا تا هال توی دیدرسم باشه ولی نمیتونستم چیز زیادی ببینم. وقتی اومد پایین و صاف روی پام ایستادم، صدای شاکی ای من رو از جا پروند:
-هی کیم جونگین!
با شدت برگشتم سمتش که باعث شد شونه ام محکم به بغل یخچال برخورد کنه و قبل از اینکه جواب لوهان رو بدم آخ بلندی از دهنم خارج شه. با شنیدن آخَم چشمهاش گرد شد و سریع خم شد سمت شونه ام تا معاینه اش کنه:
YOU ARE READING
꧁𝑊𝑒𝑡 𝑃𝑎𝑣𝑒𝑚𝑒𝑛𝑡𝑠☔︎ [𝐶𝑂𝑀𝑃𝐿𝐸𝑇𝐸𝐷✔︎]꧂
Fanfiction[COMPLETED] ✨لوهان، پسریه که به بیماری مرگبار هموفیلی مبتلائه و آیندهٔ نامشخصی که داره، نمیذاره وارد هیچ رابطهای بشه. کیم جونگین، کسیه که توی گذشتهٔ تاریکش گیر کرده و نمیتونه عشق سابقش رو از یاد ببره. چی میشه اگر این دو با هم رو به رو بشن و عاشق هم...