نمیخواستم اولین بارمون رو مست باشم!

155 67 3
                                    

پارت بیست و یکم

وقتی بالاخره موفق شد مومو و سهون رو از شرکت بیرون کنه، متوجه شد که ساعت شش عصر شده و حدودا سه ساعته که وقت عزیزش رو صرف سر و کله زدن با دو تا موجود سمج کرده که گذشته ی نامشخصی با همدیگه داشتن و در عین حال، قصد نداشتن پا شن برن به زندگیشون برسن.

وقتی بالاخره با لبخند مصنوعی، مومو رو که دیرتر از سهون راهی شده بود، همراهی کرد، کش و قوسی به بدنش داد و خمیازه ی طولانی‌ای کشید. نمیدونست ساکت و بی تحرک بودن هم میتونه آدم رو خسته کنه! گوشیش رو برداشت و با جونگین تماس گرفت تا بیاد دنبالش، که خب طبعاً با لحن ناراحت و دل پر رئیسش مواجه شده بود. جونگین غر زد:

-معلوم هست توی شرکت چه خبره؟ دو سه ساعته من رو انداختی بیرون، راستش رو بگو چیکار میکردی؟ داشتی از اعتماد من سوء استفاده میکردی؟ خجالت نمیکشی لوهان؟ مگه من چیکارت کردم؟

جونگین تند تند و با جدیت پشت سر هم حرف میزد که با خنده لوهان جا خورد و ساکت شد. اخم کرد و پرسید:

-چرا میخندی؟

لوهان در حالی که بلندتر میخندید جواب داد:

-چطوریه که حتی وقتی غر میزنی دلم میخواد از شدت بامزه بودنت فشارت بدم؟ جای چونه زدن پاشو بیا دنبالم که نابود شدم اینجا.

و با لبخند و اطلاع از اینکه مثل همیشه جونگین رو توی عمل انجام شده قرار داده گوشی رو قطع کرد.

•••

در کمال تعجبِ جونگین، توی ماشین، جای اینکه لوهان سرش توی گوشیش باشه یا طبق معمول در مورد روزی که داشته وراجی کنه، خیلی متفکر از پنجره به بیرون خیره شده بود. سکوتش از هر چیزی ترسناک‌تر بود، آخه معمولا وقتی جونگین اسم لوهان رو میشنید، موجودی با گردنی که مثل لاشخور توی گوشیه و در همون حال داره پر حرفی میکنه توی ذهنش میومد که البته جای تعجب هم نداشت، به هرحال لوهان همین مدلی بود.

بالاخره لوهان سر صحبت رو باز کرد:

-کاریزما... بنظرت بیماریم من رو تا چه حد محدود کرده؟

جونگین نیشخندی زد و کنایه زد:

-میدونی، خیلی! تو اصلا از پس انجام دادن کار های آدم‌های معمولی برنمیای!

لوهان با تعجب بهش نگاه کرد و جونگین با بدجنسی ادامه داد:

-بلکه بدون توجه به بیماریت کارهایی انجام میدی که هیچ‌گونه انسانی با عقل سالم قادر به انجام دادنشون نیست!

لو با تحلیل منظورش بلافاصله مشت محکمی روانه ی جمجمه ی جونگین کرد و مطمئن شد چند صد تا از سلول‌های خاکستری مغز جونگین در جا بازنشسته بشن.

جونگین دست چپش رو از روی فرمون برداشت و در حالی که سرش رو میمالید و از درد قیافه‌ش در هم رفته بود نالید:

꧁𝑊𝑒𝑡 𝑃𝑎𝑣𝑒𝑚𝑒𝑛𝑡𝑠☔︎ [𝐶𝑂𝑀𝑃𝐿𝐸𝑇𝐸𝐷✔︎]꧂Donde viven las historias. Descúbrelo ahora