عملیات تولید فرزند

181 66 6
                                    

پارت بیست و چهارم

-بکهیون! انقدر از سر و کول من بالا نرو و مثل بچه ی آدم بگو چه مرگته!

لوهان در حالی که با عصبانیت این جمله رو به زبون آورده بود، سعی کرد دست بکهیون رو از صورتش کنار بزنه و روی کتاب کمیک جذابش تمرکز کنه. ولی پسر بزرگتر به هیچ عنوان دست بردار نبود:

-حواست هست هیونگ گفتن از دهنت افتاده بچه پررو؟ قدیما یه ابهتی داشتم، یه احترامی میذاشتی، حالا همونم نصیبم نمیشه؟ بشکنه این دست که نمک نداره! این روزا اگه من واسه‌ت خوراکی نیارم که از گرسنگی تلف میشی! از اون خرس دو پا هم که هیچ کاری برنمیاد. مثلا قراره مواظبت باشه؟

لوهان که واقعا اعصابش داشت خورد میشد، کتابش رو کناری گذاشت و از حالت نیم خیز در اومد و صاف روی تخت نشست. رو به بکهیون کرد و با حرص گفت:

-خب باشه! هیونگ عزیزم، قبل از هر چیزی خواهش میکنم درمورد جونگین درست صحبت کن...

بکهیون چشم‌هاش رو توی حدقه چرخوند و حرفش لوهان رو قطع کرد:

-دقت کردی خودش یه جوری با من حرف میزنه انگار تو رو ازش دزدیدم؟ چانیول مظلوم من مگه چه گناهی کرده که الآن با اون سیاه‌سوخته ی الدنگ گیر افتاده؟

این بار نوبت لوهان بود که چشم غره بره:

-چانیول مظلوم تو خودش جونگین رو کشوند برد بیرون! حالا میشه لطف کنی و بگی باید چیکار کنم که دست از سر کچل من بدبخت برداری و بذاری کتابم رو بخونم؟

بکهیون با خوشحالی از اینکه بالاخره به درخواستش توجه شده، نیشش رو باز کرد و جواب داد:

-دقیقا مسئله اینه که من ازت میخوام اون کتاب تصویری مزخرف رو بذاری کنار و دنبال من بیای!

لوهان فرصت نکرد بپرسه کجا دنبالت بیام، چون بکهیون بلافاصله بعد از تموم شدن جمله‌ش دستش رو گرفته بود و به سمت کمد لباس‌ها کشیده بودش و بعد، با عجله و بدون توجه به رنگ بندی، شلوار جین و تیشرت آستین بلندی کشید بیرون و پرت کرد سمت لوهان. در حالی که خودش هم کاپشنش رو میپوشید، رو به لوهان گفت:

-سریع بپوش اینا رو، بعدش هم حتما لباس گرم روش بپوش که اصلا اعصاب سرما خوردنت رو ندارم.

لوهان در حالی که بدون هیچ حرفی به گفته‌های بکهیون عمل میکرد، لبخند نامحسوسی زد. شاید بیون وحشی‌ترین دوست صمیمی دنیا بود، ولی لوهان مطمئن بود هر چقدر هم کل دنیا رو بگرده، نمیتونه دوستی رو پیدا کنه که بدون هیچ توقعی این‌همه مواظبش باشه و بهش اهمیت بده. به گفته ی بکهیون عمل کرد و کمتر از بیست دقیقه ی بعد، از خونه بیرون زدن.

سوار ماشین چانیول بودن و بکهیون پشت فرمون نشسته بود، هرچند آخرین چیزی که روش تمرکز داشت، رانندگی بود. سرش تمام مدت توی گوشی بود و با اخم مضطربی، تند و تند توی گوشی تایپ میکرد و معلوم نبود داره چه چیز مهمی رو میگه که انقدر هیجان توی چشم‌هاش دیده میشه. لوهان چند بار پیشنهاد داده بود که بکهیون گوشی رو به اون بده و فقط بگه که برای شخص پشت گوشی چی تایپ کنه، ولی بکهیون به شدت مخالفت کرده بود و به لوهان گفته بود که سرش توی کار خودش باشه! لوهان هم زیر لب با ناراحتی غر زده بود:

꧁𝑊𝑒𝑡 𝑃𝑎𝑣𝑒𝑚𝑒𝑛𝑡𝑠☔︎ [𝐶𝑂𝑀𝑃𝐿𝐸𝑇𝐸𝐷✔︎]꧂Donde viven las historias. Descúbrelo ahora