پارت سوم
سوم شخص
لوهان همونطور که چشماشو به میمالید از روی تخت بلند شد و پرده ی مزخرفو کشید. نوری که از اون پرده میومد باعث شده بود از یه خواب نازنین بپره و رؤیاهای شیرینش رو ول کنه.
روز قبل بعد از اینکه از ترافیک خلاص شده بودن با جونگین به مرکز خرید بزرگ سئول رفته بودن و لوهان با وجود خریدایی که کرده بود جیب جونگینو حدالمقدور خالی کرده بود. عوضش الآن دیگه مجبور نبود لباسای آستین دراز و گشاد مزخرف جونگین رو بپوشه.
بعد از خرید هم برای شام به یه فست فود دیگه رفتن و بازم لوهان خرکیف از این موضوع که نباید نگران خودش باشه و یکیو داره که اگه مریض شد مراقبش باشه، حسابی از خودش پذیرایی کرد.
وقتیم رسیده بودن خونه بعد از عوض کردن لباساشون بدون اینکه جونی برای مخالفت داشته باشه پیش جونگین خوابیده بود و آخرین افکارش قبل از خواب در مورد این بود که جونگین پررو نشده انقدر زود باهاش صمیمی شدم؟ ولی نتونسته بود به جوابش فکر کنه.
متاسفانه جونگین تو خواب هم ولش نکرده بود و لوهان داشت توی رؤیاش میدید که داره از پشت عقبکی به سمت پرتگاه میره تا از جونگین که جلوش صاف صاف میومد فرار میکنه. وقتی به لبه ی پرتگاه رسید و خورده سنگای لب پرتگاه به پایین سقوط کردن و جونگین هم دقیقا تو فاصله ی ده سانتی متری لوهان ایستاد، یهو لوهان یقشو گرفت و جاشونو با هم عوض کرد و قبل از اینکه به جونگین فرصت فکر کردن بده با لبخند ازش خداحافظی کرد و بعد هم مستقیم توی دره شوتش کرد. تنها نتیجه ای که لوهان از این خواب مزخرف گرفته بود این بود که انگیزه ی قتل جونگین که نمیدونست اصلن برای چی و از کجا اومده تو خواب هم دست از سرش برنمیداشت.
بعد از اینکه رفت دستشویی و صورتشو شست، دنبال آشپزخونه گشت و این دفعه هم مثل روز قبل بخاطر سر و صداهای جونگین تونست به راحتی اونجا رو پیدا کنه...با این تفاوت که امروز جونگین داشت با تلفن حرف میزد، یا بهتر بگیم داد میزد، و گویا از یه چیزی خیلی عصبانی بود.
-باشه مومو... باشه باشه گفتم باشه... باشه عزیزم چقدر حرف از آدم میکشی! فهمیدم امروز سر ساعت شش بیام اونجا و کاری هم به کارایی که دارم نداشته باشم! باشه میام دیگه! خدافظ!
سریع گوشیو قطع کرد و پرتش کرد روی اپن. همیشه اعصابش از این برنامه های سورپرایزینگ خواهر کوچیکترش به هم میریخت! دخترای شونزده ساله زمان اون کارای بیشتری از جمله درس خوندن داشتن! نمیدونست این دفعه دیگه باید متتظر چی باشه!
لوهان که جملات آخر مکالمه ی جونگین و «مومو» رو شنیده بود و با شنیدن کلمه ی «عزیزم» حسابی به جونگین مظنون شده بود یهو جلوی اپن ظاهر شد و بدون هیچ سلام و صبح بخیری پرسید:
VOUS LISEZ
꧁𝑊𝑒𝑡 𝑃𝑎𝑣𝑒𝑚𝑒𝑛𝑡𝑠☔︎ [𝐶𝑂𝑀𝑃𝐿𝐸𝑇𝐸𝐷✔︎]꧂
Fanfiction[COMPLETED] ✨لوهان، پسریه که به بیماری مرگبار هموفیلی مبتلائه و آیندهٔ نامشخصی که داره، نمیذاره وارد هیچ رابطهای بشه. کیم جونگین، کسیه که توی گذشتهٔ تاریکش گیر کرده و نمیتونه عشق سابقش رو از یاد ببره. چی میشه اگر این دو با هم رو به رو بشن و عاشق هم...