chapter6

700 198 79
                                    

*وی همان رایتری بود که تنبل نبود فقط حافظه اش تخماتیک بود*
ووت و کامنت فراموش نشه خلاصه

***
طرح اولیه رو از دور نگاه کرد

از همیشه بهتر شده بود اما حس میکرد جای کار کاره
بعد دیدن اون از نزدیک چیزای زیادی برای درک کردن پیدا کرده بود و حس می کرد می تونه زیبا ترین پرتره هارو بکشه

اما از طرفی فکر میکرد تا لمسش نکنه نمیتونه بفمه که کشیدنش چه حسی داره

اینکه موهاشو لمس کنه و بتونه به نرمی بکشتون...یا اینکه به بدن ظریفش دست بکشه و بتونه به همون ظرافت درشون بیاره...صورتش...حس میکرد باید همه جای صورتش لمس می کرد..چشم هاش...گونه هاش...لباش

سعی از از فکر هاش فاصله بگیره و تابلو رو توی جایگاه مخفیش بزاره

یکم دیگه دیگه قرار بود لویی بیاد و می دونست که اون نباید این نقاشی ها رو ببینه

به خودش رسیده بود...لباس های نسبتا نو تری پوشیده بود...موهاشو دورش ریخته بود و خودشو توی عطر مردونه اش عرق کرده بود

البته نه تنها به خودش بلکه به خونه هم رسیده بود...برای اولین بار روی زمین خونه شیشه های ودکا نبود...اتاق مهمونو چندین بار چک کرد تا مطمئن بشه همچی کاملا پرفکته

لویی باعث شده بود هری وسواسی بشه

نایل:هری من دیگه برم همچی آماد....اوه!

نایل بی مقدمه وارد اتاقش شد و وقتی هریو دید جا خورد

نایل:چشمام درست میبینه؟توبه خودت رسیدی؟

هری پورخند زد

هری:چیه اینقدر عجیبه که به خودم برسم؟

نایل:صدرصد عجیبه اما نیاری نیست حتی فکر کنم دلیلش چیه!

لبخندش کل صورتشو پوشونده بود

نایل:اوکی...راننده لوییو از خونش برداشته...فقط یه چمدون و کوله داره...از اینجا به بعدشو تو باید هندل کنی...

هری:نایل....

نایل:همممم...

هری:دیدی چقدر از نزدیک خوشگل بود....

نایل ناخودآگاه خندید

نایل:آره هری....اون واقعا مثل الهه ها میمونه....

هری:اون الهه هست وگرنه چرا باید به خوابم میومد...

نایل:اوکی هری!فقط باید تو خونه حواست بهش باشه...هر چی باشه اون ازت کوچیکتره و همینطوری ممکنه فکر کنه که یکی بخواد اذیتش کنه...

هری:منکه پیر نیستم اون زیادی کوچیکه!

نایل:درهر صورت حواست باشه پسر

نایل اینو گفت و از اتاق بیرون رفت
هری از اعصاب خوردی سیگارشو روشن کرد و به پرتره خیره شد

my starry night(L.S)Where stories live. Discover now