chapter17

888 185 275
                                    

ووت و کامنت فراموش نشود دوستان!!!
***

آفتاب استودیو رو روشن کرده بود
هری یه صندلی برداشت و مقابل تخت گذاشت و روش نشست

لویی توی خواب ناز بود،بین ملافه ها بدن نیمه برهنش معلوم شده بود و آفتابی که روش افتاده بود باعث شده بود موهای خرمایی رنگش به طلایی بزنه

هری اسکچ بوکشو برداشت و چنتا طرح از لویی کشید

لویی حتی با چشم های بسته هم الهه ی زیبای هری بود

لویی توی خواب کمی به خودش لرزید که و دستاش رو روی بازو هاش کشید
هری از جاش پاشد و ملافه رو روی لویی کشید و شونه هاشو بوسید

لویی:هری.....

لویی با صدای گرفته ای خیلی آروم گفت

هری خندید و پشت دستشو به گونه ی لویی کشید

هری:چی شده لو؟خیلی سردتت شده؟نزدیک زمستونه باید اینجا هم پتو بزارم....

لویی:فکر کردم بغل توئم....اما دستاتو حس نکردم...

هری بعد از شنیدن کلمات لویی قلبش ذوب شد و سریع کنارش دراز کشید

هری:ببخشید که رفتم....توی خواب خیلی خوشگل شدی بودی برای همین تصمیم گرفتم تصویرتو بکشم.‌‌‌‌....

هری پسرو از پشت بغل کرد و دستاشو محکم دورش حلقه کرد

لویی:این اشتباهه هری......

هری اخم کرد

هری:چی اشتباهه؟؟؟

لویی:اینکه بهت وابسته بشم.....

لویی غلت زد و توی چشمای هری نگاه کرد

هری:چرا اشتباهه لو؟؟

لویی:این قرار نیست ادامه پیدا کنه نه؟تا مدتی که من اینجام همو میبوسیم....بغل میکنیم و حتی بیشتر از اون.....اما بعدش که برم اینا همش میشه یه خاطره خوب که دیگه ندارمشون...همینطوره؟

هری دست های لوییو گرفت و بوسیدشون

هری:هیچکس نمیتونه درک کنه که تو برای من مثل الماس آبیه زندگیم میمونی...عشق تو توی قلبم ریشه کرده لویی.....

لویی دستاسو توی موهای هری فرو کرد و چشماشو بست و خندید

لویی:واقعا اینطوریه هری؟

هری:تو پسر زیبای زندگیه منی....دیر پیدات نکردم که زود از دستت بدم

لویی هریو بغل کرد و پاهاشو دورش حلقه کرد و گردنشو بوسید
خوشش میومد که حس می کرد متفاوته.
خوشش میومد که برای هری متفاوته .
خوشش میومد که هری برای اونه...

***

هری:اونطوری نگام نکن!

هری از پشت بوم با یه خنده ای روی صورتش گفت
لویی لبخند زد و به بیشتر به هری زل زد

my starry night(L.S)Where stories live. Discover now