chapter 19

769 177 283
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه!!!

***

زین:گاد باورم نمیشه که قراره بعد ۴ سال برای تولدت پیش هم نباشیم!

زین غر زد و هودی ای که لویی بهش داده بودو توی چمدون گذاشت

لویی:آره منم همینطور،توی ۴ سال گذشته همیشه با هم بودیم

زین: اون هری نمیتونست یک روز صبر بکنه که بره منچستر!؟

لویی:کامان زین...من برای تحقیق روی زندگیه اون میرم...بعدشم فقط چند روزه بعدا که برگشتم تولدامونو باهم جشن میگیریم...

زین:ولی بازم مراقب خودت باش...اون آدمیه که تجربه زیاد داره

زین دستشو روی کمرش گذاشت و سرشو تکون داد

زین:فقط فکرشو بکن که برای رزرو اتاق بهتون بگن که فقط یه اتاق دوتخته مونده و تو مجبور بشی باهاش توی یه اتاق بخوابی و همچی عجیب بشه و....

لویی:زین نفس بکش!ما هتل نمیریم هری خودش اونجا خونه داره

زین:او گاد این که بدتره!اگه اون یه دیوونه باشه و تورو اونجا زندانی کنه و بخواد بلایی سرت بیاره و تو دستت به کسی نرسه که کمک بخوای و اون کارای....

لویی:آپارتمان!خونه ی هری توی یه آپارتمانه!کامان آروم باش زین!در ضمن هری خیلی آدم خوبیه من کاملا بهش اعتماد دارم!!یادت رفته اون گذاشت استودیوشو به فاک بدی؟

زین:ببین اون نقاش مورد علاقه ی منه...و باور کن امیدوارم اینطوری که تو میگی باشه!

زین سمت لویی رفت و دستشو دور گردن دوستش انداخت

زین:هی تو که خودت به پارتیه تولدت نمیای....میخوای کادوی تولدتو الان بهت بدم ؟

لویی با قیافه ی گیجی به زین نگاه کردم و دستشو روی دستش گذاشت

لویی:کادوی تولدم؟

زین نیشخندی زد و لبشو گاز گرفت
دستشو توی جیبش برد و از از جعبه ی سیگارشو دوتا نخ برداشت و سمت لویی گرفت

زین:تولدت مبارک لویی ویلیام تاملینسون!!!

لویی با اخمی که روی صورتش داشت سیگارو از زین گرفت و بوش کرد

لویی:زین...تو...تو ماریجوانا گرفتی؟؟؟

زین:اگه به پارتیت میومدی یه بسته رو باهم میکشیدیم ولی خب فکر کنم برای خودت تنها همین دوتا کافی باشه

لویی:زی دیوونه شدی؟مگه قرار نبود دیگه از این کارا نکنیم؟؟؟

زین:ریلکس لو!اونقدر زیاد نیست فقط برای فانه!

لویی:من اینو الان کجا بذارم.....

صدای زنگ در اومد و لویی دوتا نخ ماریجوانا رو توی جیب سوییشرتش گذاشت و درو اتاق خوابشو باز کرد تا بفهمه کی اومده

my starry night(L.S)Where stories live. Discover now