chapter 11

732 189 109
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه

****
زین:بلادی هل؟!

جفتشون به بوم نیمه ی کاریه جلوشون خیره مونده بودن
پرتره ی لویی چیزی نبود که انتظار داشتن
زین به بوم اشاره و لوییو نگاه کرد

زین:ببینم تو از این خبر داشتی؟برای همین نمیخواستی بیام تو؟ایم مرد ازت اینو خواسته؟!

لویی:نه نه نه من قسم میخورم که خبر نداشتم!

حرف لویی چیزی از نگرانیه زین کم نکرد
حالش خیلی بد شده بود و بی هدف توی استودیو راه میرفت

زین:بدو.....بدو تا برنگشته وسایلتو برداریمو بریم!!

لویی:چی!؟کجا!؟

زین:بدو بیا بریم خوابگاه تا دوباره تو و خودشو تنها گیر نیوورده...اگه هم اومد خوابگاه ازش شکایت میکنیم....می گیم اون یه محرفه....سن تو کمار از اونه قطعا بهت گوش میدن...

لویی:زین چی داری میگی؟

زین:اصن شاید بخاطر همینه که باهات خوبه مرتیکه ی منحرف....ببین لویی این معلوم نیست میخواد باتو چیکار کنه....شاید سایکویی چیزی باشه.... خواهش میکنم بیا بریم!

لویی سکوت کرده بود
تقصیری نداشت؛به هری اعتماد داشت و سعی می کرد با خودش فکر کنه دلیلی برای اینکار داره

لویی:ببین زین من از یه چیزی مطمئنم اونم اینکه اون به من آسیب نمیزنه!ببین اومد خونه باهاش حرف میزنم شاید واقعا دلیلی داشته باشه؟اگه دیدم داره چرتو پرت میگه از اینجا میام بیرون باشه؟

زین:شاید اگه بفهمه که میدونی بهت آسب بزنه!نه من نمیتونم ریسک کنم که برادرم آسب ببینه

لویی بازو های زینو گرفت و سعی کرد آرومش کنه

لویی:زینی من چیزیم نمیشه!تو که خودت میدونی من قوی تز از این حرفام!ما چیزای سخت تر از اینم پشت سر گذاشتیم قول میدم یک شب بیشتر به من آسیبی نمیزنه!

زین کمی فکر کرد
دلش نمیخواست دوستی که براش حکم برادر داشت آسیب ببینه

زین:بعد از اینکه باهاش حرف زدی بهم تکست میدی...اگه ندی بلافاصله میام اینجا با اونم با پلیس باشه؟

خیال لویی راحت نبود
چرا هری باید همچین کاری میکرد؟

***

لویی:هری...چرا من؟

هری:چرا تو چی لویی؟

لویی:چرا داری صورت منو نقاشی میکنی؟

هری خشکش زد
این چیزی نبود که قرار بود لویی بفهمه
نفسش بند اومده بود و دهنش خشک شده بود
شاید این اولین باریه که لویی اینقدر هریو مضطرب میبینه

هری:تو...تو توی استودیوی من رفتی؟

لویی:زین اونجا رفت و ..اون....اونو دید...

my starry night(L.S)Where stories live. Discover now