chapter 10

725 202 153
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه💚💚
***

از اون باری که توی دریا باهم آب بازی کرده بودن رابطشون بهتر شده بود‌.

لویی اون روی پرو و شیطون خودشون نشون داده بود و هری هم کم اذیتش نمیکرد

بالاخره هری اونقدی به لویی اعتماد کرده بود که بهش اجازه داد دوستش زین که ظاهرا یک فن هم بوده رو اینجا دعوت کنه

لویی:خب هری زین ۱ ساعت دیگه میرسه

هری:۱ ساعت!؟فکر نمیکنم خوابگاهتون انقدر از اینجا دور باشه

لویی:اونقدرا هم دور نیست فقط زین هنوز درگیره که چی بپوشه!

هری:چی بپوشه!؟ببینم مگه این دوستتم گیه؟

لویی:بایه و اگه نبود ما هیچ وقت باهم دیگه دوست نمیشدیم

هری:یعنی چی؟

لویی:خب ما تقریبا باهم سکس داشتیم..‌.

هری اخم کرد
واقعا براش خوشآیند نبود که لویی یه نفرو داشته باشه

هری:ببینم شماها دوستای با منفعتی چیزی هستین؟

لویی:نه نه نه!حتی فکر کردن بهش الان چندشه!تنها چیزی که بیمنمون گذشت توی همون شب خلاصه شد و تموم!

لویی که هول شده بود ظرف های صبحونه رو ورداشت و توی سینگ جا به جا کرد

هری که خیالش کمی راحت تر شده بود راجع به زین .دوست نداشت به این فکر بکنه که لویی با کسی توی رابطست

هری:خب پس معلومه که جفتتون با آدمای دیگه رابطه دارین

لویی:میدونی زین با آدمای خیلی زیادی رابطه داره داره اما من خیلی این مدلی نیستم....حداقل اندازه ی زین قرار نذاشتم!

هری:الان چی؟الانم با کسی هستی؟

لویی:نه...خیلی وقته که به داشتن یه رابطه فکر نمیکنم...توچی؟

هری:عام خب....وقتی همسن تو بودم خیلی برام مهم بود که همه ی رابطه هام یه معنیی داشته باشن و واقعا دلم میخواست تا ۳۰ سالگی ازدواج کنم و حتی بچه داشته باشم....ولی یه اتفاق هایی افتاد و تقریبا از وقتی معروف شدم حتی یک رابطه  جدی نداشتم و همشون یک شبه با نهایتا چند بار دیدن هم توی هفته بوده....

هری از اینکه بحث به خودش کشیده شده بود خوشش نمیومد
لویی باید راجب زندگی عمومی هری سر درمیورد و داشت شخصی ترین چیز هارو میفهمید

هری:اوکی لویی...خودت به زین بگو که همه ی جای خونه میتونه سرک بکشه به جز اتاق های من از جمله خواب و استودیو..مفهومه؟

لویی:ب..بله هری...

هری هم بالا رفت و آماده شد
با یک گالری دار قرار داشت و خیلی هم یهویی واسش پیش اومده بود وگرنه خونه میموند و حواسشو به این دوتا بچه میداد

my starry night(L.S)Where stories live. Discover now