ووت و کامنت فراموش نشه!
***دنیل:سلام لویی...خیلی وقت بود ندیده بودمت...
دختر مو خرمایی سمت لویی که از تعجب شاخ در اورده بود رفت و باهاش دست داد
لویی:دنیل!خیلی دقت بود ندیده بودمت
دنیل:عاو جوری هم نبود که سراغمو بگیری لوبر....
دختر خندید و معلوم بود که شوخی میکنه
لویی ناخودآگاه نگاهی به هری انداخت
نه...هری خوش حال نبود....و حتی عصبی بود!اون دختر کی بود که همینطوری از در وارد میشد و لویی به اسم مستعار صدا میزد؟
سریع نگاهشون از هری گرفت و سعی کرد حواسشو جمع کنه
لویی:زندگی های ما از همون ۱۲ سالگی به سمتای متفاوتی رفت دنیل...برای همین خیلی جدا افتادیم
دنیل:آره شنیدم ادبیات میخونی...واقعا جسورانست
چشم های دنیل به پشت سر لویی جایی که هری ایستاده بود افتاد
دنیل:خدای من شما هری استایلزید؟
دختر سمت هری رفت
هری:بله....هری استایلز نقاش...
دنیل:پدر من برای تولدم اولین تابلوی شما رو خرید!
هری ابروهاشو بالا انداخت
هری:مثل اینکه تابلو های من بین پولدارای انگلیس میچرخه....
دنیل خندید
دنیل:همینطوره!کارای شما خیلی محبوب شدن!شماها از مهمون های خاص آقای مارک تاملینسون هستید؟
هری:نه من مهمون لویی ام...
کاملا معلوم بود که هری از قصد لویی رو به اسم کوچیک صدا زده تا ثابت کنه باهاش دوسته
دنیل:عاو....خیلی خوبه که لویی دوستی مثل شما داره
هری لبخد مصنوعیی تحویل اون دختر داد
جوانا:چطوره بریم سر میز ناهار؟اونجا میتونیم بهتر بحث کنیم
دنیل:بله خاله جوانا حتما!
همه به سمت اتاق ناهار خوری رفتند و سر میز نشستد
دنیل روبه روی لویی نشست و هری کنار لوییمارک:لویی پسرم میدونستی دنیل توی آمریکا بیزنس میخونه؟
لویی:جدی؟واقعا رشته ی سختیه دنیل!
دنیل:آره اوایلش یکم سخت بود ولی دیگه عادت کردم باید شرکت پاپا رو بچرخونم!
به جیکوب لبخند زد
لویی:اما وقتی بچه بودیم تو دوست داشتی بازیگر بشی...
دنیل:لویی رویاهای کودکی رو باید رها کرد...
YOU ARE READING
my starry night(L.S)
Romance[ OnGoing... ] هری استایلز نقاش معروف پسره زیبایی رو توی خواب هاش ملاقات می کنه اما هیچ ایده ای نداره که اون کیه... برای همین هر دفعه که از خواب بیدار میشه صورت اون پسرو نقاشی میکنه صورت بی نقص اون آپ: دوشنبه ها