chapter16

945 194 204
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه!!!

***

هری توی اتاق پذیرایی نشسته بود و توی اسکچ بوکش خط های درهم می کشید
مضطرب و کلافه شده بود و نمیدونست باید چیکار کنه

لویی هنوز توی حیاط نشسته بود و تو نیومده بود که همین هریو عصبی تر می کرد

یعنی از اینکه هریو بوسیده بوده پشیمون شده بود؟یا اینکه فکر می کرد این مرد ۳۰ ساله به دردش نمیخوره؟

لویی:هری؟

وقتی توی افکار خودش کامل غرق شده بود صدای لوییو شنید

توی خونه اومده بود و روبه روی اون ایستاده بود

لویی:داری چیکار میکنی؟

هری:یکم تمرین می کنم تا خط هام روی بوم بهتر بشه...

لویی:منو بکش....

هری:چی؟

لویی کنار هری روی مبل نشسته صورتشو سه رخ گرفت و توی چشم های هری زل زد

لویی:قرار پرتره ی منو روی بوم بکشی.‌‌‌...خب پس پرتره ی منو تمرین کن

هری:حق باتوئه....باشه..

هری آب دهنش رو قورت داد با دستش چونه ی لوییو گرفت و صورتشو بالا داد
لویی همچنان توی چشم های هری نگاه می کرد و نگاهشو از اون نمیگرفت که باعث میشد هری مضطرب تر بشه

لویی:چرا از حیاط رفتی؟

لویی توی صداش عصبانیت همراه با ناراحتی ای بود
هری خط هاشو محکم تر کشید

هری:فکر کردم باید کار درستو انجام بدم

لویی:کار درست یعنی تنها گذاشتن من دقیقا بعد از اینکه منو بوسیدی؟

هری:نه کار درست یعنی فاصله گرفتن از تو برای فکر کردن

هری سرشو بالا گرفت و اونم توی چشمای لویی نگاه کرد

لویی:فکر کردن به چی هری؟!به این که بخاطر یه هوس پسر کالجی توی خونتو بوسیدی!؟

لویی میخواست بلند بشه و بره اما هری دستشو گرفت و سر جاش نشوند

هری:لویی بشین حرف بزنیم

لویی:مگه تو نبودی که فاصله میخواستی منم دارم ازت فاصله میگیرم !

هری:من هیچ وقت نمیخوام با تو فاصله داشته باشم!

هری داد زد و بازو های لوییو محکم نگه داشته بود

هری:لویی تو برای من یه هوس نیستی!تو خیلی بیشتر از این حرفایی

باز هم هری در مقابل حرف های ستایش کننده ی هری قرار گرفته بود و لپاش گل انداخته بودی

هری:کسی که ممکنه یه هوسی درونش باشه توئه...تو فقط ۲۱ سالته و این طبیعیه....من ۳۰ سالمه لو و چندین سال ازت بزرگ ترم....بخاطر نقاش بودنم زندگیه عادی ای ندارم و از اون جایی که روم تحقیق میکنی باید بدونی که روان ثابتی هم ندارم ! تو باید فکر کنی لویی....من آدمی نیستم که تو بخوای...

my starry night(L.S)Where stories live. Discover now