Chapter26

499 100 144
                                    

ووت وکامنت واجب است!!

***
لویی تلفن رو توی دستش گرفته بود و توی اتاق راه می‌رفت
عصبی بود اما باید بخاطر لاتی خودشو کنترل میکرد

لویی: مطمئنی دنیل؟

دختر پای تلفن اوهومی کشید

لویی:گاد باورم نمیشه اونا امروز اومدن لندن تا بتونن لباس عروس رو آماده کنن!!!

دنیل :میفهمم لویی ولی الان بهترین شانس رو داری که باهاشون حرف بزنی..کل خانوادت الان لندنن!

لویی هوفی کشید و آدرس فروشگاهی که خانوادش میرفتنو نوشت

لویی:ازت ممنونم دنیل...امیدوارم بتونم برات جبرانش کنم

تلفن رو قطع کرد و سرشو روی میز گذاشت

هنوز ١ساعت وقت داشت تا به فروشگاه بره ؛ تصمیم گرفت بالاخره بعد از دیروز از اتاقش بیرون بره
از دیروز با هری حرف نزده بود
همش منتظر نشست تا هری بالاخره به اتاق اون بیاد و باهم برن و توی استودیو بخوابن
اما اصلا نیومد و این باعث که چشمای لویی از اون چیزی که بودن اشکی تر بشه
چه اتفاقی برای هری افتاد؟
چه چیزی به یادش اومد که پسر توی خونش رو به کلی فراموش کرد ؟

کت جینشو پوشید و بالاخره از اتاقش بیرون رفت
از هری عصبانی بود و همزمان درک نمیکردش اما بازم امیدوار بود الان ببینتش ؛ ازش فقط بپرسه چرا حالش بی دلیل بد شد

چشمش به هری افتاد که توی تراس بود و سیگار‌ می کشید
به سیگار های خاموش شده ی روی نرده نگاه کرد،تعدادشون انقدر زیاد بود که حتی نمی تونست بشمره

به خودش جرئت داد و در تراسو باز کرد و پشت هری ایستاد

لویی:هز...هری؟

هری حتی برنگشت که نگاهش کنه

لویی:اوکی هری تو تا هر موقع که بخوای میتونی سکوت کنی...در هر صورت من دارم میرم بیرون...فعلا...

هری:لو ؟

بالاخره صداش کرده بود و بهش توجه کرده بود ولی هنوز سیگار می کشید و پشتش بهش بود

هری:کجا داری میری؟

لویی و دستاشو روی بازو هاش کشید و نفس عمیقی کشید .حداقل هری الان آروم بود

لویی:خانوادم توی لندنن هری...باید راجع به اتفاقی که برای لاتی افتاده باهاشون حرف بزنم

my starry night(L.S)Where stories live. Discover now