ووت و کامنت فراموشت نشه هاااا
***لویی توی اتوبوس نشسته بود و سمت دانکسترمیرفت
منتظرهری نشده بود تا برگرده و خودش تنهایی رفته بود
هری هزار بار بهش زنگ زده بود و تکست داده بود،اما هریار ریجکتش کرده بودمیدونست که زیاده روی کرده بود اما عصبانیتش بهش اجازه نمی داد بهتر رفتار کنه
هری میدونست،میدونست و به لویی نگفت پدرش برای چی توی مزایده بوده
حتی برای اینکه مطمئن بشه هری میدونسته از زین پرسید که دلیل خرید به فروشنده اعلام میشه یا نه و زین تایید کرد!!!الان اهمیتی نداشت،تنها چیزی که بهش فکر می کرد خواهرش لاتی بود
توی تاکسی جلوی خونش نشسته و بهش نگاه می کرد
خونه ی قبلیش
از وقتی ۱۸سالش بود فقط ۳بار به اینجا برگشته بود
یه بار برای اینکه آخرین وسایلشو جمع کنه
یه بار هراه با هری اومد و بعد سال ها دنیل رو دید
یه بار هم الان فقط به خاطر خواهرشاز ماشین پیاده شد و سمت در خونه رفت
نفس عمیقی کشید و در خونه رو محکم کوبید
خدمتکار وقتی لویی رو دید شوکه شد و حسابی جا خورده بودخدمتکار:آ...آقای تاملینسون....
لویی:برو کنار....
خدمتکارو هول داد و وارد خونه شد
لویی:لاتی!لاتی!
توی خونه بلند داد میزد و دنبالش خواهرش بود
جوانا:لویی!پسرم تو اینجا چیکار میکنی؟
لویی:لاتی کجاست جوانا؟
جوانا:آروم باش توی اتاقشه اما فکر نکتم بتونی بری....
لویی عصبی خندید و دستشو روی صورتش کشید
لویی:اوه چرا؟نکنه نامزدش باهاش توی اتاقه؟
جوانا:لویی تو از کجا....
لویی:اهمیتی نداره از کجا فهمیدم !
از پله ها بالا رفت و جوانا دنبالش راه افتاد
جوانا:عزیزم دلیلی برای عصبانی شدن نداره!خواهرت فقط تا سال دیگه به شکل آبرومندی ازدواج میکنه!
لویی سره جاش وایساد و به مادرش نیم نگاهی انداخت
لویی:آره مثل پسرت نمیشه که باعث شد هر شب با گریه بخوابی....مگه نه مامان؟اصلا اجازه دارم اینو بگم؟
YOU ARE READING
my starry night(L.S)
Romance[ OnGoing... ] هری استایلز نقاش معروف پسره زیبایی رو توی خواب هاش ملاقات می کنه اما هیچ ایده ای نداره که اون کیه... برای همین هر دفعه که از خواب بیدار میشه صورت اون پسرو نقاشی میکنه صورت بی نقص اون آپ: دوشنبه ها