chapter 20

692 163 280
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه!!
***

لاتی به لویی تکست داد و گوشیشو کنار گذاشت
دلش برای برادرش تنگ شده بود
کاش لویی میومد و برای کریسمس پیشش میموند
می ترسید،نیاز به بغل گرم برادرش داشت

جوانا:لاتی بیا دمه در!مهمون داریم!

لاتی با ترس از جاش پرید
امیدوار بود حداقل برای کریسمس اون آدم که ازش میترسید اینجا نباشه

با ترس جلوی در رفته و چشمش وقتی اونو دید قلبش آب شد

جوانا:تیمی!

جوانا و خنده گفت و تیموتی رو بغل کرد

اون اینجا بود
تیموتی شالامه
کسی که مقدر شده بود تا با لاتی تاملینسون ازدواج کنه
آدم که روان لاتیو از بین برده بود

تیموتی:دلم براتون تنگ شده بود خانم تاملینسون!

جوانا:اوه عزیزم دلم...ولی من خوب میدونم دلت برای کدوم خانم تاملینسون تنگ شده...لاتی بیا جلو!

لاتی آروم و رفت و کنار مادرش ایساد و دستشو محکم گرفت

کابوس لاتی بعد دوماه برگشته بود
برگشته بود تا دوباره عذابش بده

تیموتی: سلام لاتی!دلم واقعا واست تنگ شده بود...از اونجا که میدونستم برادرت برای کریسمس نیست و تنهایی گفتم بیام پیشت باشم!

لاتی چیزی نگفت و ففط با نگرانی به چشم های پر از عطش تیموتی نگاه کرد

جوانا:بیا تو تیمی...دمه در خسته میشی دارلینگ

لاتی میخواست همراه مادرش بره اما دست تیموتی محکم نگهش داشت و نذاشت که اون دختر بره

وقتی جوانا از اونجا رفت لبخند تیمی پاک شد

تیموتی:زخم که روی گردنت گذاشتم چی شده؟چرا دیده نمیشه؟

سمت گردن لاتی اومد و محکم دستشو روش کشید که کرمی که لاتی زده بود پاک بشه

لاتی دستشو میکشید،میخواست از اون پسر جدا بشه،حتی لمسشم باعث میشد اشک توی چشماش جمع بشه

تیمونی:همینه دختر خوب....همیشه این زخمو توی آینه نگاه کن...یادت میندازه که دیگه با من مخالفت نکنی

روی زخمو محکم فشار داد و لاتی از درد هیسی کشید

لاتی:ت..تیم....درد داره...

تیموتی:اگه با من دوباره مخالفت کنی دوباره این اتفاق میوفته...

محکم تر فشارش داد و خندید

تیموتی:اون برادر کثیفت هم نمیتونه ازت مواظبت کنه...تنها کسی که میتونی بهت رحم کنه فقط منم....پس باهام مهربون باش لاتز....

اون دخترو محکم هول داد و وارد خونه شد

تیموتی:خانم تاملینسون مطمئنم برای کریسمس از اون سوپ های فوق العادتون آماده کردین...

my starry night(L.S)Where stories live. Discover now