1

5.1K 459 31
                                    

قلنچ انگشت هامو شکستم و ساعت رو چک کردم.
فقط 5 دقیقه دیگه تا تموم شدن ساعت اداری و شروع عشق و حال شبانه ام مونده بود و من برای شروع شدنش بی طاقت تر از همیشه بودم، می پرسین چرا؟
باید بگم چون دو هفته از آخرین عشق و حال شبانه ی آخر هفته ام گذشته بود.
بخاطر یه سری دلایل نامعلوم سیستم هامون قاطی کرد و ما مجبور شدیم آخر هفته ی پیش رو پشت میزهای کوفتیمون توی اداره بمونیم اما ارزشش رو داشت... با اضافه حقوق اون شب، امشب میتونم چند برابر بیشتر خوش بگذرونم!
وسایلمو جمع کردم و به آپارتمان نقلیم رفتم.
نقلی هست ولی نه اونقدر که نشه همزمان توش دوتا دخترو بف*اک داد!
لباس هامو با لباس هایی که مناسب نایت کلاب بود عوض کردم، حقوقم خوب بود و از پس خریدن لباس های خوب بر میومدم...به هرحال منم استاندارد های فشن خودمو دارم!
دستی توی موهام آوردم و کمی پخششون کردم. میدونم دخترا عاشق وقتایی ان که دستامو اینجوری تو موهام میارم.
کت چرممو پوشیدم و سوئیچ ماشینم رو از روی کانتر برداشتم.
بزارین یه رازی رو بهتون بگم، اگه توی نایت کلاب کت چرم ایتالیایی داشته باشی 50درصد راهو برای مخ زنی رفتی!
این استایل با این چهره چیزی نیست که هرکسی بتونه ازش بگذره... حتی پسرا!
شاید گفتنش از زبون خودم خود ستایی بنظر بیاد(که البته همینطور هم هست) اما من کسی ام که باعث میشم مردم به گرایش هاشون شک کنن، دختر و پسر عاشقم میشن و این تقصیر من نیست که برای بدست آوردن قلب من روی بدنشون شرط بندی میکنن...البته که برای من موجب خوشحالیه، هم فال و هم تماشا!!!
20 دقیقه ای بود پشت بار نشسته بودم و دختری رو که زیر چشمی و خمار نگاهم میکردو زیر نظر گرفته بودم. بدن خوبی داشت و خیلی خوب بدنش رو با ریتم موزیک تکون میداد. وقتی حس کردم موقعشه باقی مونده ویسکی توی لیوانمو سر کشیدم و بهش نزدیک شدم.
_دوست داری برقصیم بیتیفول لیدی؟
اولین نکته برای اینکه یه نفر جذبتون بشه و بخواد بخاطر بدست آوردنتون روی بدنش ریسک کنه اینکه بدست اومدنی بنظر بیاین.
بله! کی از یه طعمه ی جذاب و راحت دست میکشه؟
اینطوری بود که من با اون دختر که حتی اسمش یادمم نمیاد و حتی شک دارم اسمشم پرسیده باشم به آپارتمان من رفتیم.
روی مبل نشسته بودیم و لب های همو مک میزدیم.
عجله ای در کار نبود تا خود صبح وقت داشتیم!
دستمو توی موهاش بردم و روی مبل خوابوندمش. موهاش نرم بود و بوی خوبی میداد، پیراهنش تنگ نبود و بخاطر همین وقتی روی مبل خوابید دامنش بالا رفت و یه بار دیگه به سلیقه ی خودم توی انتخاب دختر ایمان آوردم.
با بوسه ی خیسی عقب کشیدم و به سمت آشپزخونه رفتم.
دوتا لیوان ویسکی قوی ریختم و کیسه زیپدار کوچیکی رو از توی کیف پولم بیرون آوردم.
کیسه حاوی قرص روانگردان رو بالا گرفتم و نیشخندی زدم.
_اهلش هستی؟ میدونی من عاشق هیجان و فیتیش های دیوونه کننده ام... کمک میکنه خودتو رها کنی!
بلند خندید و پاهاشو روی هم انداخت.
_البته که هستم
برای راحت تر مصرف کردنش پودرش کردم و توی لیوان هامون  ریختم. لیوان روبدستش دادم کمی ازش نوشید و روی میزجلو مبلی گذاشت، اما من کامل سر کشیدم میدونستم طول میکشه تا منو بگیره.
این بار من روی مبل نشستم و اون  روی پاهای من نشست. خودشو روی عضوم حرکت میداد، حتی وجود شلوار جین ضخیم هم جلوی تحریک شدنمو نمی گرفت. رونشو چک زدم و چشم هامو بستم.
فقط کافیه ریلکس کنم انگار خودش کارشو بلده.
دستش رو بدنم میچرخید.
کم کم بسمت زیپ شلوارم رفت و من کاملا آماده بودم که بفاکش بدم اما ناگهان موبایلش زنگ خورد.
خواستیم اهمیت ندیم اما کسی که پشت خط بود انگار سمج تر ازین حرفا بود.
کلافه  از روی پام بلند شد و به سمت کیفش که روی زمین بود خم شد.
گند خورده بود توی حالم و دوباره طول می‌کشید برم توی حس...
_اوه یابو چی شده‌؟
_چی جونگ هی مریض شده؟ باشه باشه الان میام
با شنیدن مکالمه ی کوتاه زن روبه روم چشم هام به باز ترین حالت ممکن در اومد.
اون زن متاهل بود؟ یه مادر بود؟
شوکه نگاهش کردم.
_واقعا واسه امشب متاسفم، یه اتفاق یهویی افتاده و مجبورم برم...بیا یه شب دیگه همو ملاقات کنیم، اوکی؟
بدون اینکه منتظر جواب من بمونه کفش های پاشه بلندش رو پوشید و از آپارتمان خارج شد.
معمولا مردم منو عیاش و دختر باز عوضی خطاب میکنن، اما حتی منم اصولی دارم... هیچ وقت با یه آدم متاهل این کارو نمیکنم یا حتی کسی که تو رابطه اس... نه چون خیلی آدم خوبی ام فقط چون خیانت از کارای منم کثیف تره... به دردسرش هم نمی ارزه!
آهی از سر ناامیدی کشیدم.
تا حالا همچین مدت طولانی از رابطه دور نبودم. چند ساعت وقتمو تلف کرده بودم، از ویسکی گرون قیمتم ریخته بودم و حتی روانگردان های عزیزمم فدا کرده بودم اما تنها چیزی گیرم اومده بود یه عضو شق کرده بود!
هنوز خیلی دیروقت نبود، تازه 11شب بود و میتونستم دختر دیگه ای پیدا کنم اما نه حالا که یه شات ویسکی قوی و چنتا اکستازی خورده بودم!
بدنم در حال گرم شدن بود و سرم کمی سنگین شده بود.
موبایلمو برداشتم و همونطور که روی مبل ولو شده بودم توی مخاطب هام دنبال کسی که بتونم شبو باهاش بگذرونم گشتم. با پیدا نکردن اسم شخص مناسبی گوشیمو یه گوشه پرت کردم.
شاید وقتشه قرار بزارم...
شاید...     اما فعلا دیوونه کننده ترین چیز دنیا واسم این شق درد لعنتیه! فکر کنم بهتره خودم از شرش خلاص شم.
مشغول باز کردن کمربند و زیپ شلوارم بودم که زنگ در به صدا در اومد.
کلافه به در نگاه کردم، این دیگه چه شب کوفتی ایه!
هی مادرفاک*ری که پشت دری الان میام و میگ*امت!
عصبی درو باز کردم و آماده شدم تا هرچی از دهنم در میاد به شخص پشت در بگم اما با دیدن یه جفت تیله ی مشکی که می‌درخشید سرجام خشک شدم.
_سلام ته ببخشید بی خبر اومدم
چند ثانیه طول کشید تا به خودم بیام و از جلوی در برم کنار.
+سلام هیونگ خوش اومدی بیا تو
دستی روی صورتم کشیدم و سعی کردم ذهنمو متمرکز کنم. اولین سوالی که به ذهنم رسیدو پرسیدم.
+چرا در زدی هیونگ تو که رمزو داری
_آمممم گفتم آخر هفته اس و شاید تو... مشغول اممم چیز باشی
آهانی گفتم.
فکر کنم برای اولین بار خجالت کشیدم. این زندگی من بود و به خودم مربوط بود اما نمیدونم چرا جلوی این هیونگ دلم نمی خواست اونقدرا داغون بنظر بیام.
به سمت آشپزخونه رفت و در یخچال رو باز کرد.
_ واست یکم غذا آوردم...اوه میبینم که ظرفای غذای قبلیت رو تقریبا تموم کردی، آفرین تهیونگا خوب بخور!
جین هیونگ مشغول پر کردن یخچال بود اما من کم کم داشتم از حالت طبیعیم خارج میشدم و امیدوار بودم زودتر بره، نمیخواستم بفهمه چیزی مصرف کردم. اون تنها شخصیه توی دنیا که هنوز ازم ناامید نشده و دوستم داره.
+هی هیونگ... برنامه امشبت چیه؟
یه قوطی آبجو از یخچال برداشت و درو بست.
_میخواستم یکم پیشت بمونم و با هم مرغ و آبجو بخوریم اما انگار زیاد حالت خوب نیس، چشمات قرمز شدن پس زود میرم
خداروشکر کردم که هیونگ انقدر مهربونه و درکش بالاس!
_ این آبجو رو میخورم و میرم
به سمت هال رفت و روی مبل ولو شد.
همونطور که از آبجوش می‌خورد تی وی روشن کرد و مشغول بالا پایین کردن کانال ها شد.
من سرگردون ایستاده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم، اون لحظه فکر کردم بهترین کار نشستنه!
چشمامو بستم و لحظه شماری کردم که ای کاش زودتر بره.
تقریبا شق دردمو فراموش کرده بودم، اما خب هنوزم دلم میخواست اونکارو (خود ارضایی) انجامش بدم.
_واو چی میبینم ویسکی گرون قیمت کیم تهیونگ! مگر اینکه دزدکی ازش بخورم تو که مهمونم نمیکنی!
داشتم فکر میکردم ویسکی که هیچ... یه عالمه هیونگ رو رستوران و بار های شیک و گرون قیمت بردم...اساسا هیچ انسان مذکر یا مونثی بجز هیونگ رو همچین جاهایی نمی‌برم، به جز اون هیچکس لیاقت بهترین چیزارو نداره...
همینطور داشتم به رستوران بعدی ای که برای شام دلم میخواست هیونگ رو ببرم فکر میکردم که ناگهان با صدای برخورد لیوان شیشه ای با میز جلوی مبل منو ازجا پروند.
شوکه به هیونگ نگاه کردم.
تازه مغزم به کار افتاد اما کار از کار گذشته بود، هیونگ یه لیوان ویسکی همراه با اکستازی رو سر کشیده بود.
سرم تیر می‌کشید و با دیدن این صحنه عصبی شده بودم.
+هیونگ واسه چی ازش خوردی اون... اون...
_دهنی بود؟ عیبی نداره من دهنی تورو که همیشه میخورم
+نهههه تو نباید میخوردیش
_چته تو؟! خیلی خب پولشو میدم
نفسام سنگین شده بود و دلم می خواست محکم تکونش بدم و سرش داد بزنم، چرا نمی‌فهمه نباید هرچیزی رو که دید بخوره؟
سرش داد زدم.
+هیونگ بس کن، مگه بخاطر این میگم!
اخمی کرد و روی مبل جا به جاشد.
_پس واسه چی میگی ها؟
چی باید میگفتم؟ اینکه مواد به خوردت دادم؟ اصلا چرا همون موقع توی ظرف شویی خالیش نکردم!؟
+چون... چون این یه ویسکی سنگینه و خطرناکه تنهایی مست بری خونه!
سریعا مودش عوض شد و لبخندی زد.
_آیگوووو نگران من شدی؟ فکر کردی هیونگت با یه لیوان ویسکی مست میشه؟
دستشو روی صورتم گذاشت و نوازشم کرد. احساس کردم گر گرفتم و مور مورم شد، مثل وقتی که دبیرستان بودم و با هر نوازش هیونگ از جا می‌پریدم.
توی دلم گفتم، البته که نمیشی هیونگ تو یه مشروب خوار قهاری اما این ویسکی نیست، ویسکی و 3تا اکستازیه! صبر کن ببینم 3تا بود؟ یا 5تا؟!
مشغول حساب کردن این بودم چنتا قرص رو له کردم که از جاش بلند شد.
_مرسی بخاطر آبجو و ویسکی... من دیگه میرم
هول شدم.
تا خونه اش 20دقیقه تا نیم ساعت بود و تو این مدت با این دوز صد در صد از حالت طبیعی خارج میشد، خودمم دیگه داشتم کنترلمو از دست می دادم و نمیتونستم برسونمش.
+هیونگ ماشین بگیر
_هی من که گفتم مست... نیستم
به وضوح دیدم کمی سرش گیج رفت. اون اهل اینجور چیزا نبود، حتی نصف من هم مشروب نمی‌خورد، قلبم تند تند میزد... اگه اوردوز کنه چی؟
دستشو به دیوار تکیه داد.
_آه سرم...
+هیونگ امشب رو پیشم بمون... مثل قدیما...
_واقعا؟شاید باید بمونم انگار واقعا دارم مست میشم
لبخندی زدم و دستشو گرفتم و به سمت خودم کشیدم.
+هیونگی امشب با ته ته میمونه!
با لمس دستش احساسات عجیبی توی شکمم پیچ خورد، تاثیر مواد بود یا هرچی، باعث شد دلم بخواد اون یکی دستش رو هم بگیرم و توی بغلم بندازمش.
مثل همیشه نرم بود و بوی وانیل میداد، چقدر خوب که پارتی شف* بود.
فکر میکردم پیشنهاد خوبی دادم و اینجوری توی خطر نمیوفته...اون موقع نمیدونستم بزرگترین خطر دنیا برای اون خود منم! شاید که نه... صدر درصد اگه اون شب توی خیابون می خوابید کمتر از موندن پیش من آسیب میدید.

***
*پارتی شف: سرآشپز مهمانی _ قناد
با سر درد بدی بیدار شدم و ملافه روی صورتم کشیدم، نوری که از لای پرده ها میومد بدجوری روی اعصابم بود.
همونطور که چشم هام بسته بود روی تختم دست کشیدم تا موبایلمو پیدا کنم اما با حس لمس کردن جسم گرمی سرمو برگردوندم و چشم هامو باز کردم.
اگه مردن انتخابی بود دل میخواست همون لحظه بمیرم.
جین هیونگ لخت کنارم خوابیده بود در حالی که تمام بدنش و صورتش جای کیس مارک و کبودی بود.
نگاهی به خودم و اطراف انداختم، خودمم لخت بودم و پر از کبودی اتاق رسما منفجر شده بود و همه چیز این ور اون ور پرت شده بود.
با شنیدن صدای ناله ی ریزی به سمت جین هیونگ برگشتم.
دستشو به تخت بسته بودم و انگار تمام شب تو همون حالت بوده.
لعنت به من و مواد و این تمایلات احمقانه ام
لعنت
لعنت
لعنت!
آروم به سمتش خم شدم و سعی کردم حداقل قبل از بیدار شدنش دست هاشو باز کنم و اون اسباب بازی های کوفتیمو جایی زیر تخت قايم کنم.
خب حداقل توی اینکار موفق بودم!
سرم درد می کرد و نمیدونستم باید چه غلطی کنم. به ذهنم رسید شاید بهتر باشه  هیونگ منو لخت نبینه، اینجوری حداقل کمتر می‌ترسه و فرصت دارم بهش توضیح بدم.
آروم از روی تخت پایین اومدم و دنبال لباس هام گشتم. شورت های تمیزمو پیدا نکردم، پس ترجیح دادم فقط شلوارمو زودتر بپوشم.
درحال پوشیدن تیشرتم بودم که صدای ناله اش بلند شد.
_ک.. کیم تهیونگ تو... تو... چه غلطی کردی؟
دلم نمیخواست برگردم.
نمیتونستم برگردم و تو چشم هاش نگاه کنم، چطور میتونستم؟
تیشرتمو پایین کشیدم و به آرومی به سمتش برگشتم.
+ هیونگ... اجازه بده توضیح بدم
____________

خب این فیک هم اینجا شروع کردم...
تقریبا تمومه و فقط دو قسمت مونده تموم شه پس یکم کامنت ها خوشگل خوشگل بزارین من ذوق کنم روزی چند بار آپ کنم😥😍❤️

Just friendship | CompletedWhere stories live. Discover now