18

2K 302 54
                                    

جین

دو هفته ای میشد قنادی رو دوباره راه انداخته بودم و خب مثل قبل سرم شلوغ نبود ولی میدونستم کم کم بهتر میشه.

تهیونگ هم از اول هفته پیش سرکار رفته بود. بصورت خنده داری وقتی عمو به دوستش که معاون رئیس بود زنگ زده بود اون ها با کله پیشنهاد برگشت تهیونگ رو قبول کرده بودن و حتی پیشنهاد پست و حقوق بیشتری بهش داده بودن، انگاری در نبود تهیونگ توی قسمت بازاریابی افت فروش داشتن!

آیگوووووو انقدر خوشگل و کاریزماتیکه همه جذبش میشن! ولی یه حقیقت غیر قابل انکاری درموردش هست و اونم اینکه میدونم هرچقدر بقیه تلاش کنن اما چشمای اون فقط منو میبینن!

پیش خودم ذوق کردم و صورتمو با دستام پوشوندم.

اون خیلی جنتلمنههه

با زنگ موبایلم از جا پریدم، تهیونگ بود. دستامو خشک کردم و جواب دادم.

_ الو، جانم عزیزم؟

+ سلام هیونگیییی خوبی؟ مزاحمت نشدم؟

_ نه چه مزاحمتی

+ میخواستم بهت بگم چقدر دلم برات تنگ شده و اینکه یادت نره قراره بری با جیمین  حرف بزنی

چشمام رو چرخوندم.

_ تهیونگ سه روزه داری زیر گوش من میخونی، بخوام هم یادم نمیره!

+ خب چیکار کنم هیونگ؟! کوک دیوونم کرده!

_ باشه عیب نداره تا چند ساعت دیگه تموم میشه

+ امیدوارم!

_ خب حالا کوک یادش نیومده چیکار کرده؟

+ نه...چشم امیدش به توئه هیونگ

_ باشه پس فعلا تا شب

+ خونه منتظرتم، فعلا

تلفن قطع کردم و ساعت چک کردم. سفارش آخرین مشتریم رو هم تحویل داده بودم پس مشکلی پیش نمیومد اگه زودتر تعطیل می کردم. به جیمین گفته بودم ساعت8 میام خونه اش تا یه سری از وسایلم که پیشش جامونده بود رو ببرم.

به کارهام رسیدم و قبل از 8 به سمت خونه جیمین راه افتادم تا بالاخره راز این ماجرا رو کشف کنم! به خونه جیمین رسیدم و اون با لبخند ازم استقبال کرد.

اول کمی مشغول حرف زدن در مورد اتفاقات روزمره شدیم اما کم کم بحث رو به سمت زندگی خصوصی کشوندم.

_ جیمینا چقدر خوشگلتر شدی! نکنه این روزا با کسی آشنا شدی؟

با لبخند بی جونی جوابمو داد.

+ نه هیونگ اینطور نیست...ولی من مطمعنم تو یه کارایی کردی! چشمات برق میزنه و صورتت شاداب شده!

لبخند روی لبام پهن تر شد و با خجالت سرمو تکون دادم.

+ خببب بزار حدس بزنم...فکر نکنم اون پسره باشه پس میمونه یه احتمال...تهیونگ شی؟

Just friendship | CompletedWhere stories live. Discover now