14

2K 341 37
                                    

تهیونگ

_عزیزم بیدار نمیشی‌؟

غلتی زدم و پتو روی سرم کشیدم.

+یکم دیگههههه

_پا نمیشی؟ هیونگ واست رولت تخم مرغ درست کرده ها

با شنیدن اسم رولت تخم مرغ با چشم های بسته نشستم

+واقعا؟

_آره، پاشو یه آبی به دست و صورتت بزن بیا سر میز

+چشم

در حالی که بزور لای چشم هام وا میشد دستشویی رفتم، بعد از پاشیدن چند مشت آب سرد خواب از سرم پرید و کمی سرحال شدم، هرچند هنوز تمام صورتم درد میکرد.

وقتی به نشیمن رسیدم دهنم باز موند.

خونه کاملا تمیز شده بود،حتی کارتن های وسایل جمع شده مرتب گوشه ی سالن بودند و ملحفه های روی مبل ها هم صاف شده بود.

در بالکن نیمه باز بود و باد خنک پاییزی هوای خونه رو عوض کرده بود.

پشت کانتر نشستم و به میز پر از غذا نگاه کردم، معلوم نبود از کی مشغول آماده شدنشون بوده.

+وااااو هیونگ چقد غذا! خونه هم که تمیز کردی... الان تازه ساعت 2 ظهره کی بیدار شدی؟

همینطور که رو به روم روی صندلی می‌نشست گفت:

_فکر کنم حدودای 10 بیدار شدم

+نباید همه کارا رو تنهایی انجام میدادی!

_کار زیادی نبود... یادت رفته من هم سرکار میرفتم هم به خونه ی تو و خودم می‌رسیدم؟

لبخند خجولی زدم، هیونگ خیلی بیشتر از این حرفا بهم رسیده بود.

+آ آره یادمه...

سریع یه لقمه توی دهنم چپوندم اما حواسم نبود گوشه دهنم پاره شده و حسابی سوخت.

+آاااخ!

هیونگ نگران سمتم خم شد و صورتمو جلو کشید.

_چیکار کردی با خودت؟ ببینم دهنتو؟اعههههه چرا مواظب نیستی؟

همونطور که به لب هام زل زده بود با دستمال کاغذی دور دهنمو تمیز کرد. قرار گرفتن توی اون وضعیت ضربان قلبمو بالا برد، دلم میخواست صورتشو با دستام قاب کنم و لب های خوشگلشو محکم ببوسم اما ناگهانی حسم زیر و رو شد وعصبی شدم. انقدر دلم میخواست ببوسمش که دیونه شدم! چرا هیونگ هنوز داره اینجوری با من رفتار میکنه؟ من بهش اعتراف کردم که عاشقشم ولی اون جوری رفتار میکنه که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده.

اشتهام از دست دادم، چونه امو از دست هیونگ بیرون کشیدم و چاپستیک هامو روی میز گذاشتم.

+هیونگ بس کن چرا با من مثل بچه ها رفتار میکنی!

با ابرو های بالا رفته و متعجب عقب کشید

Just friendship | CompletedWhere stories live. Discover now