جین
با صدای حرف زدن از خواب پریدم.
خسته بودم اما صدای آشنایی که میشنیدم مجبورم کرد بیدار شم.
با چشم های نیمه باز و پاهایی که روی زمین میکشیدم به سمت در اتاق رفتم و جیمین رو صدا زدم.
_چه خبره جیمینا؟
+بیدار شدی هیونگ؟ ببخشید بیا ببین کی اومده، تهیونگ شی با دوست پسرش!
تهیونگ و دوست پسرش؟؟؟
یه لحظه فکر کردم شاید از سر دلتنگی اسم تهیونگ رو شنیدم.
_کی با دوست پسرش؟؟؟
پا تند کردم تا زودتر ببینم کی اومده.
رسیدم به نشیمن و دیدمش...
بدجنس ترین دوستم که از دلتنگیش داشتم دیوونه میشدم!
برای یک لحظه فراموش کردم کجام چیشده و چی شنیدم و چشمام پر از اشک شد، میخواستم جلو برم و بغلش کنم انقدر محکم که تمام دلتنگی این چندماه یادم بره اما با دیدن چشمای گرد و مشکی که بهم خیره بود به خودم اومدم.
جیمین: تهیونگ شی و دوست پسرش
جیمین گفت و من اون لحظه متوجه لحن سردش نشدم.
تهیونگ بود... با یه پسر غریبه که جیمین میگفت دوست پسرشه
تهیونگ من از پسرا خوشش میاد؟ ممکن نیست!
چند باری دیده بودم پسر آورده خونه اما این دیگه فقط سکس نیست رابطه اس! تهیونگ فراری از رابطه عاشق شده؟
_ هیونگ...
صدام زد...
بالاخره بعد از مدت ها صدای بمشو که هیونگ صدام میزنه رو شنیدم.
چونم لرزید.
+پس دلیلت این بود؟
بدون اینکه نگاهمو از روش بردارم سرمو به سمت پسر غریبه کج کردم.
+دلیل اینکه بی خبر رفتی؟
خندیدم... به حماقتم...به سادگیم...
+میدونی... فکر میکردم بخاطر اخلاقای نامجون ازم دور شدی، بخاطر من... میتونی تصور کنی چقد عذاب وجدان داشتم؟ها؟
پس دوست عزیزم بخاطر دوست پسرش منو ول کرده بود.
نکنه اتفاق اون شب هم واسه این بود که بفهمه حس بودن با یه پسر دست نخورده چیه؟
ذهنم مختل شده بود و نمیتونستم فکر کنم، وجودم از خشم لبریز شده بود.
_هیونگ میشه بهم اجازه بدی حرف بزنم؟
+چه حرفی؟ ما باهم حرفی نداریم!
_اینجا نمیتونم توضیح بدم هیونگ بیا حرف بزنیم... من خیلی شوکه ش...
YOU ARE READING
Just friendship | Completed
Fanfictionاینجور نبود که از قبل نقشه کشیده باشم. فقط اتفاق افتاد وحالا من نمیدونم چجوری باید این وضعیت رو کنترل کنم. خب شاید من آدم خوش گذرونی باشم اما... اما این باعث نمیشه بخوام با اون اینکارو کنم... کسی که تقریبا منو بزرگ کرده. باید جبرانش کنم هرجور شده،...