17

1.9K 325 21
                                    

جین
پاهامو روی هم انداختم و فنجونمو برداشتم. قهوه امو بو کردم وکمی مزه کردم.
_خب... من منتظرم
نگاه سردمو به دو پسر رو به روم دوختم.
+هیونگ... عصبانی هستی؟ میخوای بعدا تعریف کنم؟
با لحن عصبی جواب دادم.
_همین، الان،کیم تهیونگ!
تهیونگ به جونگکوک نگاه کرد و با چشم و ابرو بهش اشاره کرد اون شروع کنه.
*اممم سوکجین هیونگ... اصلا اونجور که فکر میکنین نیست، ما کار بدی نکردیم
به چشم های گردالی و معصوم پسر رو به روم نگاه کردم، خیلی ساده و صادق بنظر میومد.
_ممنون جونگکوک شی ولی من منتظرم تهیونگ بگه
جونگکوک ساکت شد و به تهیونگ که لب هاشو می‌جوید نگاه کرد. تهیونگ نیم نگاهی به جونگکوک انداخت و بعد به سمت من بر گشت و گفت:
+خب هیونگ میدونی... من از نبودت داشتم درد میکشیدم، اینکه مثل یه احمق از دستت داده بودم داشت منو میکشت بخاطر همین کارم شده بود مست کردن و فکر کردن به تو تا اینکه یه شب تصمیم گرفتم یعنی میدونم خریت محض بودا ولی به سرم زد با یه پسر آشنا بشم شاید اینجوری دردم کم بشه. حوصله شلوغی کلاب رو نداشتم پس رفتم یه گی بار و اونجا جونگکوک رو دیدم که تو یه وضعیت مثل من بود...
*نخیر! من فکر می کردم پسری که عاشقشم استریته، وضعیتم با تو فرق داشت!
تهیونگ با قیافه حرصی به جونگکوک نگاه کرد.
+ باشه بابا تو خوبی!... خلاصه هیونگ مست کردیم و حرف زدیم، چند ساعت بعد هم رفتیم خونه کوک و...
*و به توافق نرسیدیم!
با ابروهای بالا رفته به جفتشون نگاه کردم.
_توافق؟
+ هیونگ نگاش کن، با این همه ماهیچه چندشم میشه حتی بهش دست بزنم. اصلا تو استایل من نیست
*وای نکه من بهت التماس میکردم تو تاپ باشی! چه چیزی تو کله ات بود که فکر کردی من میخوام باتم تو باشم؟ استایل من استایل و هیکل من جوری که کلی دختر وپسر آرزوشونه حتی برای یه لحظه بهم دست بزنن!
+تو چی توکلت بود فکر کردی من میخوام باتم تو باشم؟ من کسی بودم که کلی دختر وپسر واسه یه نیم نگاه من خودشونو میکشتن
با صورت سرد و بی حالت به بحث احمقانه اشون در مورد اینکه کی تاپ تره گوش میدادم و قهوه امو میخوردم. بالاخره فنجونمو پایین گذاشتم و سرشون داد زدم.
_کافیه دیگه!
ساکت شدن و به من نگاه کردن.
_باشه فهمیدم جفتتون فاک بوی و تاپ های لعنتی که همه واسشون میمیرن هستین
با همون صورت بی حالت به تهیونگ نگاه کردم و گفتم
_ تو کیم تهیونگ! مثل اینکه خیلی به گذشته و کارایی که کردی افتخار میکنی!
شوکه نگاهم کرد و با لحن مضطربی جواب داد
+نهههههه هیونگگگگ اصلا اینطور نیست! من فقط میخواستم...یعنی منظورم اینکه...
_خیلی خب کافیه
به سمت بالکن نگاه کردم و دستامو روی سینه ام گره زدم.
_ متوجه شدم چیشده و این اصلا برام مهم نیست، برام مهم این بود که حقیقت رو بهم بگی ولی تو سعی کردی پنهانش کنی... تو ناامیدم کردی!
با شونه های افتاده بهم نگاه کرد.
+هیونگ ببخشید معذرت میخوام، میشه همین یه بار منو ببخشی؟ دیگه تکرار نمیشه... من فقط میترسیدم ناراحت شی و دوباره از دستت بدم
چشم هامو توی حدقه چرخوندم و بهش نگاه کردم.
_احمق من بخاطر همچین چیزی ولت نمیکنم، جدا از هر کوفتی من هیونگتم! در ضمن اون موقع هم تو کلا به من تعهدی نداشتی که من بخاطرش ناراحت شم.
با مظلوم ترین حالتی که تاحالا دیده بودمش بهم زل زد.
+ببخشید من احمق بودم، میشه منو ببخشی؟
نیم نگاهی به جونگکوک انداختم، دلم نمیخواست جلوی دوستش بیشتر از این کوچیکش کنم از طرفی هم مگه میتونستم نبخشمش؟
_باشه میبخشم...ولی باید قول بدی دیگه به هیچ وجه چیزی از من پنهان نکنی، فهمیدی؟
لب های آویزونشو جمع کرد و لبخند زد.
+چشم!
_برای شروع مثلا نظرت چیه بهم بگی شبا کجا میری؟ منتظر موندم خودت بگی اما انگار یادت رفته.
منتظر نگاهش کردم
+آها اون؟ اون که چیزی نیس هیونگ، میخواستم بگم اصلا یادم رفت. هیچی شغل جدیدمه، توی یه کلاب بارمن شدم. کار سختی نیست خوش هم میگذره تازه هرشب که بخوام میتونم برم چون فقط واسه جلب مشتری میخوان از قیافه ام استفاده کنن! حقوقشم خوبه در ازای هرشب 100دلار
دستمو مشت کرده بودم و ساکت به حرف هاش گوش میدادم، بسختی داشتم خودمو کنترل میکردم تا پا نشم با مشت بکوبم توی صورتش.
پلک هامو روی هم فشار دادم.
_که توی کلاب کار میکنی...
+آره هیونگ
_شبی 100دلار؟
+آره
چشم هامو باز کردم و بهش زل زدم.
_چهار سال جون کندم بزور توی اون دانشگاه کوفتی نگهت داشتم تا بری بارمن شی؟ بابای بیچاره ات به همه رو بندازه تا یه کار مناسب واسه تک پسرش پیدا کنه تا آخر بره بارمن شه؟
کوچیک شدن جلوی دوستش؟ دیگه سر سوزن واسم اهمیت نداشت. فقط خون جلوی چشم هامو گرفته بود. از سر جام بلند شدم و عربده کشان به سمتش حمله ور شدم.
_پوستتو میکنم کیم تهیووونگگگگگ
+ غلط کردممممممم

Just friendship | CompletedWhere stories live. Discover now